کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرتشت بهرام پژدو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرتشت بهرام پژدو
لغتنامه دهخدا
زرتشت بهرام پژدو. [ زَ ت ُ ب َ پ َ ] (اِخ ) شاعر زردتشی قرن هفتم هجری و نخستین گوینده ٔ زردشتی که از او آثار مهمی باقی مانده است . نوشته های او که در موضوع آنها بخش هایی از ادبیات مزدیسنا و مخصوصاً داستان زردشت پیامبر است ، بر همه آثارزردشتیان ایران ...
-
واژههای مشابه
-
آباده ٔ زرتشت
لغتنامه دهخدا
آباده ٔ زرتشت . [ دَ ی ِ زَ ت ُ ] (اِخ ) نام یکی از چهار محله ٔ نیریز از شهرهای فارس .
-
زرتشت آذرپاد
لغتنامه دهخدا
زرتشت آذرپاد. [ زَ ت ُ ذَ ] (اِخ ) موبدان موبد در زمان ساسانیان و پسر آذرپاد مهراسپندان است که غالب تاریخ نویسان قدیم او را با زرتشت ، مؤسس مزدیسنا اشتباه کرده اند. رجوع به خرده اوستا ص 35، 36 و 38، مزدیسنا ص 105، 106، 114 و فرهنگ فارسی معین و کلمه ...
-
زرتشت سپنتمان
لغتنامه دهخدا
زرتشت سپنتمان . [ زَ ت ُ س َ پ َ ] (اِخ ) زردشت . رجوع به زردشت و مزدیسنا شود.
-
زرتشت سپیتمان
لغتنامه دهخدا
زرتشت سپیتمان . [ زَ ت ُ س َ ] (اِخ ) زردشت . رجوع به زردشت و فرهنگ ایران باستان شود.
-
جستوجو در متن
-
زردشت
لغتنامه دهخدا
زردشت . [ زَ دُ ] (اِخ ) بهرام پژدو (زردشت پسر بهرام پسر پژدو). رجوع به زرتشت بهرام پژدو شود.
-
زراتشت بهرام
لغتنامه دهخدا
زراتشت بهرام .[ زَ ت ُ ب َ ] (اِخ ) یکی از شعرای قدیم است که از امتان زرتشت بوده و حالات او را منظوم نموده و از اهل پژوه بوده و پژوه از قراء اصفهان است ... (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زرتشت بهرام پژدو و مزدیسنا شود.
-
دغدو
لغتنامه دهخدا
دغدو. [ دُ ] (اِخ ) نام مادر زردشت است و او از نسل فریدون بود. (برهان ). نام مادر زرتشت ، گویند که نسبش به فریدون فرخ می پیوسته . (آنندراج ). زن پورشسب و مادر زردشت پیامبر ایرانی . دغدویه : روایت کند موبد روزگارکه بگرفت دغدو به زرتشت بار. زراتشت بهرا...
-
ارداویراف نامه
لغتنامه دهخدا
ارداویراف نامه . [ اَ م َ ] (اِخ ) نام کتابی بزبان پهلوی که در آن شرح معراج ارداویراف دستور مندرجست . نام این کتاب بپهلوی اَردای ویراف نامَک است . کتاب مزبور مجموعاً دارای 8800 کلمه و شامل 101 فصل است و هر فصل آن بچند بند تقسیم میشود. نیکوترین منظومه...
-
امشاسپند
لغتنامه دهخدا
امشاسپند. [ اَ پ َ ] (اِ) فرشته و ملک . (برهان قاطع) (آنندراج )(انجمن آرا). امشاسپند در اوستا اَمِشَه سپَتَه آمده ، مرکب است از دو جزء، جزء اول «اَمشه » نیز مرکب است از «اَ» علامت نفی و مشه از ریشه ٔ مَر بمعنی مردن . جزء دوم سپنته یعنی مقدس مجموعاً ب...
-
پوروشسپ
لغتنامه دهخدا
پوروشسپ . [ ش َ ] (اِخ ) صورت پهلوی نام پدر زرتشت . پورشسپ . این اسم مرکب است از صفت پئوروش که بمعنی پیر است چنانکه در وندیداد فرگرد 7 فقره ٔ 57 آمده است و از کلمه ٔ اسب . پوروشسپ که بمعنی دارنده ٔ اسب پیر است ، پدر زرتشت است و در آبان یشت فقره ٔ 18 ...
-
پنام
لغتنامه دهخدا
پنام . [ پ َ ] (اِ) در اوستا پئیتی دان ّ و در پهلوی پدام و پندام و پنوم گویند. در آبان یشت ، کرده ٔ 29 آن عبارت است از جامه ای که در زیر زره پوشند. در فرگرد 14 از وندیداد در فقره ٔ 9 پنام در جزو اسلحه و لوازم یک مرد جنگی شمرده شده است . گذشته از این ...
-
بیدار
لغتنامه دهخدا
بیدار. (ص ، اِ)که در خواب نیست . مقابل خفته . صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از «بید» بمعنی شعور و آگاهی و «دار»که کلمه ٔ نسبت است و غنچه ، آیینه ، بخت ، دولت ، همت ، دل ، خاطر، جان ، عقل ، شرم ، شبنم ، عرق ، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است . (ا...