کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ذوخیل
لغتنامه دهخدا
ذوخیل . [ خ َ ] (اِخ ) لقب مالک بن زبید است .
-
زاحد
لغتنامه دهخدا
زاحد. [ ح ِ ](اِخ ) قلعه ای است بر کوه وِصاب در یمن و از ملحقات زَبید است . (معجم البلدان ) (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به زبید و وصاب شود.
-
قحمة
لغتنامه دهخدا
قحمة. [ ق َ م َ ] (اِخ ) نام شهری است کوچک نزدیک زبید و آن قصبه ٔوادی ذوال است . میان آن و زبید از سوی مکه یک روز مسافت است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
عبدالرحمان
لغتنامه دهخدا
عبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد الشیبانی الزبیدی معروف به الدیبع و دیبع به لغت مردم مردال سپید بود. مورخ و اهل زبید یمن بود. از تألیفات اوست : بغیة المستفید فی اخبار مدینة زبید. الفضل المزید فی تاریخ زبید. قرة العیون فی اخبار الی...
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زُ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت است به زبید که قبیله ای قدیم است ، و همه ٔ قبایل زبیده به زبید اکبر بازگشت میکنند، و عده ای از صحابه و علما بدین نسبت مشهورند. (از انساب سمعانی ). || نسبت است به زبید، قبیله ای بزرگ از قبایل یمن . (از دائرةالمعارف بس...
-
زبیدبن ربیعة
لغتنامه دهخدا
زبیدبن ربیعة. [ زُ ب َ دِ ن ِ رَ ع َ ] (اِخ ) بطنی از زبید اکبر از سعد العشیرة، از بطون قحطان . زبید (پدر این بطن ) منبه بن ربیعةبن منبه الاکبر است که به زبید الاصغر نیز مشهور است . (از معجم قبائل العرب ).
-
وادیان
لغتنامه دهخدا
وادیان . [ دِ ] (اِخ ) شهربزرگی است از ناحیه ٔ زبید یمن . (از معجم البلدان ).
-
سازة
لغتنامه دهخدا
سازة. [ زَ ] (اِخ ) قریه ای است در یمن از نواحی زبید. (معجم البلدان یاقوت ).
-
ضجاع
لغتنامه دهخدا
ضجاع . [ ض ِ ] (اِخ ) شهری است به یمن نزدیک زبید. (معجم البلدان ).
-
قرظان
لغتنامه دهخدا
قرظان . [ ق َ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به زبید. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
قلحاح
لغتنامه دهخدا
قلحاح .[ ق ِ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک زبید، و در آن قلعه ای است که آن را شرف قلحاح گویند. (از معجم البلدان ).
-
قواریر
لغتنامه دهخدا
قواریر. [ ق َ ] (اِخ ) از دژهای زبید است در یمن . (از معجم البلدان ).
-
لسیس
لغتنامه دهخدا
لسیس . [ ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلعه های زبید به یمن . (معجم البلدان ).
-
مزیحفه
لغتنامه دهخدا
مزیحفه . [ م ُزَ ح َ ف َ ] (اِخ ) دهی است به زبید. (منتهی الارب ).
-
ابوعبدالرحمن
لغتنامه دهخدا
ابوعبدالرحمن . [ اَ ع َ دِرْ رَ ما ] (اِخ ) زبید. از روات حدیث است .