کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زبل
/zebl/
معنی
فضلۀ چهارپایان؛ سرگین.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان ≠ چلمن، دستوپاچلفتی
دیکشنری
bantam, astute, clever, dapper, slick, smart, tripping, twee
-
جستوجوی دقیق
-
زبل
واژگان مترادف و متضاد
چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان ≠ چلمن، دستوپاچلفتی
-
زبل
فرهنگ فارسی معین
(زِ بِ) (ص .) هوشیار، زرنگ .
-
زبل
لغتنامه دهخدا
زبل . [ زَ ] (ع اِ) حقیبه . (تاج العروس ).
-
زبل
لغتنامه دهخدا
زبل . [ زَ ] (ع مص ) اصلاح کشت با زِبل و مانند آن . و صریح مصباح آن است که از باب قعد و هم در آن کتاب زبول را مصدر دیگر این فعل یاد کرده است . (اقرب الموارد). زبل اصلاح زمین است بوسیله ٔ سرگین . (از نهایه ٔ ابن اثیر). سرگین افکندن بر زمین برای اصلاح ...
-
زبل
لغتنامه دهخدا
زبل . [ زِ ] (ع اِ) سرگین .(اقرب الموارد) (دهار) (متن اللغة) (بحر الجواهر). سرگین اسب و غیره . (غیاث اللغات ). زبل سرگین (سرجین ). و در حدیث عمر است که زنی ناشزه را بفرمود تا در زبلدان زندانی کنند. (از نهایه ابن اثیر). زبل و زبیل سرگین است و مزبله جا...
-
زبل
لغتنامه دهخدا
زبل . [ زِ ] (ع اِ) سماد (کود). (متن اللغة) کود حیوانی . کودهایی که ازمدفوع حیوانات یا دیگر فضولات آنها و یا از خون و استخوان آنها تهیه شود. ابوعلی بن سینا گوید: ماهیت زبلها در اثر اختلاف انواع حیوانات مختلف است بلکه یک حیوان خاص نیز با اختلاف حالات ...
-
زبل
لغتنامه دهخدا
زبل . [ زُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ زبیل «سرگین »، جمع دیگر زبیل زُبلان است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (متن اللغة) (المعجم الوسیط). || ج ِ زبیل به معنی زنبیل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ِ زبیل بمعنی کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منت...
-
زبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zebl فضلۀ چهارپایان؛ سرگین.
-
واژههای مشابه
-
زِبِل
لهجه و گویش تهرانی
زرنگ ، زیرک
-
زبل الرخمه
لغتنامه دهخدا
زبل الرخمه . [ زِ لُرْ رَ خ َ م َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین مردارخوار . در اختیارات بدیعی آمده : سرگین مردارخوار چون دود کنند در شب زن بچه بیندازد و چون با زیت بیامیزند و در گوش چکانند گرانی زایل گرداند. (اختیارات بدیعی ). و در ذیل رخمه آمده : اگر زبل او ...
-
زبل الصبیان
لغتنامه دهخدا
زبل الصبیان . [ زِ لُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودکان خناق را سود بسیار دارد بطوری که گاه از فصد بی نیازکند. و باید کودک را نان درمی بدهند تا گند آن کم شود. (از مفردات قانون ). و رجوع به زبل الاطفال شود.
-
زبل درانداختن
لغتنامه دهخدا
زبل درانداختن . [ زِ دَ اَت َ ] (مص مرکب ) (... بزمین ) کود دادن . رشوه دادن .
-
زبل الاطفال
لغتنامه دهخدا
زبل الاطفال . [ زِ لُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودک . عذره ٔ کودک . بیرونی آرد: افکنده ٔ کودکان ریشها که در سرپدید آید سود دارد و اگر در آن ریش کرم باشد بمیرد و اگر غذای نارسیده باشد، تریس بهم و قوت سرگین سگ یکسان باشد. (ترجمه ٔ صیدنه ذیل خرو). در...
-
زبل الانسان
لغتنامه دهخدا
زبل الانسان . [ زِ لُل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) چون خشک کنند و با شراب و عسل بیاشامند سودمند بود جهت تبهای دائر و گزیدگی جانوران و داروهای کشنده ، و یرقان را نافع بود و قطع اسهال بکند و چون سحق کنند و بر موضع عقبه پاشند، زابل کند. (اختیارات بدیعی ذیل زبل ...