کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبغر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زبغر
/zabqor/
معنی
= زابگر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبغر
لغتنامه دهخدا
زبغر. [ زَغ ُ / غ َ ] (اِ) با لفظ خوردن و زدن مستعمل هر کدام بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد سازد و دیگری چنان دست بر آن زنند که باد از دهانش با صدا بجهد. (آنندراج ). آن است که کسی دهان خود را پرباد کند ودیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد با...
-
زبغر
لغتنامه دهخدا
زبغر. [ زِ / زَ غ َ ] (ع اِ) لغتی است در عین مهمله (زبعر) یا همان صواب است . (منتهی الارب ) (محیط المحیط) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گیاهی است خوشبو. (ناظم الاطباء). جمعی این لغت را با فتح زاء ضبط کرده اند. و آن لغتی است در زبعر (با عین مهمله ) که عب...
-
زبغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زبگر› [قدیمی] zabqor = زابگر
-
جستوجو در متن
-
زابغر
فرهنگ فارسی معین
(غ ) (اِ.) آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد. زابگیر و زبغر و زبگر نیز گویند.
-
زبغبر
لغتنامه دهخدا
زبغبر. [ زِ ب َ ب َ ] (ع اِ) گیاهی خوشبو است و آن مرو کوچک برگ است . آنرا زبغر نیز گویند.(از متن اللغة). رجوع به تذکره ٔ داود انطاکی شود.
-
زابغر
لغتنامه دهخدا
زابغر. [ غ ُ ] (اِ) آن باشد که کسی دهان خود را پرباد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ). و آن را بترکی آپوق گویند. (آنندراج ). و رجوع به زابگر، زبغر و زبگر شود.
-
زنبغل
لغتنامه دهخدا
زنبغل . [ زُم ْ ب ُ / زَم ْ ب َ غ ُ / زُم ْ ب َ غ َ ] (اِ) آن است که شخصی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن بادبا صدا از دهان او جهد. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). و آن را زابغر و زابکر و زبغر وزبکر نیز گویند...
-
زبگر
لغتنامه دهخدا
زبگر. [ زَ گ ُ ] (اِ) با لفظ زدن و خوردن مستعمل ... بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دست بر آن زند که باد از دهانش با صدا بجهد. (آنندراج ). بر وزن و معنی زبعر است که زنبلغ باشد و آنرا آپوق نیز خوانند و بکسر اول و فتح ثانی و ضم...
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ ُ ] (ص ) دبه خایه . (برهان قاطع) (فرهنگ اسدی ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خایه بزرگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). شخصی که خصیه اش بزرگ شده باشد. (برهان قاطع). مرضی است که خصیه از مقدار کلان شود، و گاهی این مرض در پوست گلو پیدا می شو...