کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبعری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زباری
لغتنامه دهخدا
زباری . [ زُ ] (اِخ ) ظفر مکنی به ابومنصوربن محمدبن احمدبن محمد (ملقب به زبارة)بن ابی عبداﷲ است . وی مردی صالح عابد پاک و سخی بود و از سوارکاران بشمار میرفت . در نیشابور از ابوعلی بن زبارةاستماع حدیث کرد. و نیز در بخارا از ابوصالح خلف بن محمد خیام و ...
-
زباری
لغتنامه دهخدا
زباری . [ زُ ] (اِخ ) محمد مکنی به ابوالحسین بن احمدبن محمدبن عبداﷲبن حسن بن حسین علی بن حسین علی بن ابیطالب . علوی مردی ادیب ، حافظ قرآن ، راویه ٔ اشعار و از قدماء خاندان بنی زباره است ، یعنی پدر دومش محمدبن عبداﷲ ملقب به «زباره » و خود برادر ابوعلی...
-
زباری
لغتنامه دهخدا
زباری . [ زُ ] (اِخ ) محمد مکنی به ابوعلی بن احمدبن محمد فرزند از نوه ٔ دوم محمد معروف به «زبارة» است . او در عصر خویش بزرگ طالبیین نیشابور بلکه همه ٔ خراسان بود. در 260 هَ . ق . متولد شد و صد سال بزیست و در 360 هَ . ق . درگذشت . ابوعلی از حسین بن فض...
-
زباری
لغتنامه دهخدا
زباری .[ زُ ری ی ] (اِخ ) یحیی مکنی به ابومحمد بن محمدبن احمدبن محمد (ملقب بزباره )بن عبداﷲبن حسین فرزند ابوالحسین محمد و نوه ٔ دوم زباره است . عالم و زاهد و فاضل بود و در نیشابور از ابوالعباس محمدبن یعقوب اصم و در مرو از ابوالعباس عبداﷲبن حسین بصری ...
-
ضباری
لغتنامه دهخدا
ضباری . [ ض َ ] (اِخ ) نام مردی است در رباب . (منتهی الارب ).
-
ضباری
لغتنامه دهخدا
ضباری . [ ض ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ضبار، بطنی است از تمیم . (سمعانی ).
-
ضباری
لغتنامه دهخدا
ضباری .[ ض ِ را ] (اِخ ) نام مردی از تمیم . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن زبعری بن قیس السهمی القرشی ، مکنی به ابوسعد. رجوع به ابن زبعری و نیز به الاعلام زرکلی شود.
-
زبعر
لغتنامه دهخدا
زبعر. [ زَ / زِ ع َ ] (ع اِ) درختی خوشبوی در حجاز، زَبعَری ّ نیز گویند. (متن اللغة).
-
زبعراة
لغتنامه دهخدا
زبعراة. [ زِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث زبعری . زن بدخو. (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || زبعراة؛ زن پرموی . (تاج العروس ). مؤنث زبعری ؛ آنکه بر روی و ابروان و اطراف دهان موی فراوان داشته باشد. (از متن اللغه ). || زن ...
-
جر
لغتنامه دهخدا
جر. [ ج َرر ] (اِخ ) موضعی است به احد و در آنجا غزوه ٔ احد میان پیغمبر اکرم (ص ) و قریش روی داد. عبداﷲبن زبعری گوید : ابلغاحسان عنی مألکاًفقریض الشعر یشفی ذا الغلل کم تری بالجر من جمجمةو اکف قد اترّت و رجل .و ابیات زیر را حجاج بن علاط سلمی در مدح عل...
-
شتر
لغتنامه دهخدا
شتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پ...
-
حسان بن ثابت
لغتنامه دهخدا
حسان بن ثابت . [ حَس ْ سا ن ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) ابن المنذربن حرام بن عمروبن زیدبن مناةبن عدی بن عمروبن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم النجاری . مادرش فُرَیعَة دختر خالدبن حبیش بن نوذان بن عبدودبن زیدبن ثعلبه بن الخزرج بن کعب بن ساعد خزرجیه است . و...