کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبعرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبعرة
لغتنامه دهخدا
زبعرة. [ زِ ب َ رَ ] (ع ص ) (اذن ...) گوش ستبر. گوش پرموی . (از متن اللغة).
-
واژههای همآوا
-
ذبارت
لغتنامه دهخدا
ذبارت . [ ذِ رَ ] (ع مص ) ذبارَة. نیکو نگریستن . || خشمناکی . خشمناک شدن . || محکم کردن . || نیکو یاد گرفتن . || روان خواندن . || ذبارت خبر؛ دریافتن آن .
-
زبارة
لغتنامه دهخدا
زبارة. [ زَ رَ ] (ع مص ) ضخیم شدن (چاق شدن ) گوسپند. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
-
زبارة
لغتنامه دهخدا
زبارة. [ زُ رَ ] (اِخ ) بطنی است بزرگ و از آن بطن است ابوعلی محمدبن احمدبن محمد،بزرگ علویان در خراسان و برادرزاده اش ابومحمد یحیی بن محمدبن احمد که فرید عصر خویش بود. (تاج العروس ).
-
زبارة
لغتنامه دهخدا
زبارة. [ زُ رَ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبداﷲبن حسن بن علی بن حسین علوی است . او از آن روی زباره نام گرفت که هرگاه خشم میگرفت میگفتند: زبر الاسد. (تاج العروس ). زبارة لقب محمدبن عبداﷲبن حسن بن حسین بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب مکنی به ابوالحسن است ، و...
-
زبارة
لغتنامه دهخدا
زبارة. [ زُ رَ ] (ع اِ) خوصه که از هسته بیرون آید. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
-
ضبارة
لغتنامه دهخدا
ضبارة. [ ض َ رَ ] (ع اِ) استواری خلقت ، گویند: رَجل ذوضبارة؛ یعنی مرد گرداندام استوارخلقت . || گروه مردم . ج ، ضَبائر. (منتهی الارب ). || آس دست . (مهذب الاسماء).
-
ضبارة
لغتنامه دهخدا
ضبارة. [ ض ُ رَ ] (اِخ ) پدر عمرو که دلاوری بود ربیعة را. (منتهی الارب ).
-
ضبارة
لغتنامه دهخدا
ضبارة. [ ض ُ رَ / ض ِ رَ ] (ع اِ) بند هیزم و کاغذ و مانند آن . (منتهی الارب ).
-
ضبارة
لغتنامه دهخدا
ضبارة.[ ض َ رَ / ض ِ رَ ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زبعری
لغتنامه دهخدا
زبعری . [ زَ ع َ ] (ع اِ) درختی است خوشبوی که در حجاز میروید و آن را زَبعَره نیز گویند. (تاج العروس ). زِبعَر. زَبعَر و زبعری نام درختی است خوشبوی از درختان حجاز. (متن اللغة).
-
زبغر
لغتنامه دهخدا
زبغر. [ زِ / زَ غ َ ] (ع اِ) لغتی است در عین مهمله (زبعر) یا همان صواب است . (منتهی الارب ) (محیط المحیط) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گیاهی است خوشبو. (ناظم الاطباء). جمعی این لغت را با فتح زاء ضبط کرده اند. و آن لغتی است در زبعر (با عین مهمله ) که عب...