کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبعر
لغتنامه دهخدا
زبعر. [ زَ / زِ ع َ ] (ع اِ) درختی خوشبوی در حجاز، زَبعَری ّ نیز گویند. (متن اللغة).
-
زبعر
لغتنامه دهخدا
زبعر. [ زَ ع َ ] (ع اِ) نوعی از مرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). قسمی از مرو که شجره ٔ مشهور است . یا سنگ مشهور است . (شرح قاموس ). نوعی از مرو است که دارای برگهایی پهن نیست و آن نوع از مرو را که دارای برگها...
-
زبعر
لغتنامه دهخدا
زبعر. [ زِ / زَ ع َ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (محیط المحیط) (آنندراج ). گیاهی خوشبو است و ابن درید این شعر راشاهد آن آورده : کالضیمران تلفه بالزبعر. (تاج العروس ). ابن درید پس از اینکه سخن و شعر بالا را آر...
-
واژههای همآوا
-
ذبار
لغتنامه دهخدا
ذبار. [ ذِ ] (ع اِ) ج ِ ذَبر.
-
زبار
لغتنامه دهخدا
زبار. [ زَب ْ با ] (اِخ ) جد محمدبن زباد کلبی و او را زبور نیز گویند. (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی ذیل زبّاری شود.
-
ضبار
لغتنامه دهخدا
ضبار. [ ض َب ْ با ] (اِخ ) نام سگی است . (منتخب اللغات ).
-
ضبار
لغتنامه دهخدا
ضبار. [ ض ِ / ض ُ ] (ع اِ) کتابها (واحد ندارد). (منتهی الارب ).
-
ضبار
لغتنامه دهخدا
ضبار. [ ض ُ ] (اِخ ) نام کوهیست نزدیک حرةالنار. (معجم البلدان ).
-
ضبار
لغتنامه دهخدا
ضبار. [ ض ُب ْ با ] (ع اِ) درختی است مانا به درخت بلوط. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زبعری
لغتنامه دهخدا
زبعری . [ زَ ع َ ] (ع اِ) درختی است خوشبوی که در حجاز میروید و آن را زَبعَره نیز گویند. (تاج العروس ). زِبعَر. زَبعَر و زبعری نام درختی است خوشبوی از درختان حجاز. (متن اللغة).
-
زبغر
لغتنامه دهخدا
زبغر. [ زِ / زَ غ َ ] (ع اِ) لغتی است در عین مهمله (زبعر) یا همان صواب است . (منتهی الارب ) (محیط المحیط) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گیاهی است خوشبو. (ناظم الاطباء). جمعی این لغت را با فتح زاء ضبط کرده اند. و آن لغتی است در زبعر (با عین مهمله ) که عب...
-
زبگر
لغتنامه دهخدا
زبگر. [ زَ گ ُ ] (اِ) با لفظ زدن و خوردن مستعمل ... بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دست بر آن زند که باد از دهانش با صدا بجهد. (آنندراج ). بر وزن و معنی زبعر است که زنبلغ باشد و آنرا آپوق نیز خوانند و بکسر اول و فتح ثانی و ضم...