کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبانی شکوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
actinobacillosis
تختهزبانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[دامپزشکی - پاتوبیولوژی] بیماری مخصوص حیوانات اهلی که براثر ابتلا به میکرب اکتینوباسیل بروز میکند
-
language policy
سیاست زبانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] خطمشی کلی در کاربرد یک زبان خاص یا گونهای از زبان در جامعه
-
linguistic context
بافت زبانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] واحدهای زبانی پیرامون یک واحد زبانی مشخص متـ . هممتن cotext
-
language family
خانوادۀ زبانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] گروهی از زبانها که تبار یا نیای مشترک دارند
-
lingual glands
غدد زبانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] غدد بزاقی فرعی زبان
-
چرب زبانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ)(حامص .) 1 - شیرین زبانی . 2 - چاپلوسی .
-
ده زبانی
لغتنامه دهخدا
ده زبانی . [ دَه ْ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی ده زبان . || پرحرفی و زیادگویی . (ناظم الاطباء). || کنایه از هرلحظه چیزی گفتن وبر حرف خود ثابت نبودن است . (آنندراج ) : چون نکردی یک زبانی لاله وارده زبانی نیز چون سوسن مکن . سیدحسن غزنوی .با نسیم خا...
-
زبانی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
زبانی اصفهانی . [ زَ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا ابوالقاسم یزدی برادر میرزا عنایت اﷲ اصفهانی . (فرهنگ سخنوران تألیف خیام پور بنقل از ریاض الجنه ٔ زنوری ).
-
زبانی یزدی
لغتنامه دهخدا
زبانی یزدی . [ زَ ی ِ ی َ ] (اِخ ) او را زبانی گویا بوده و اشعاری شیوا. ولی چندان مایل شهرت نبوده ، ازین رو گمنام مانده ، اینقدر معلوم است که از سادات بوده و معاصر با سلاطین صفویه . او راست :دو ابروی تو که پیوسته سربسردارنددو ماه پاره سر وصل یکدگر دا...
-
زبانی روی
لغتنامه دهخدا
زبانی روی . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از زشت . بدهیئت . نظیر دیوصورت : خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجی و تاریک و رنجور.منوچهری .
-
زبانی فش
لغتنامه دهخدا
زبانی فش . [ زَ ف َ ] (ص مرکب ) مانند زبانی . زبانی وش . کنایت از زشت و بدچهره : گفت رخم گرچه زبانی فش است ایمنم از ریش کشان هم خوش است .نظامی (مخزن الاسرار ص 157).
-
روغن زبانی
لغتنامه دهخدا
روغن زبانی . [ رَ / رُو غ َ زَ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل روغن زبان . نرم گفتاری و چاپلوسی . (ناظم الاطباء). چرب زبانی : نیوشنده از گرمی شاه روم به روغن زبانی برافروخت موم . نظامی .و رجوع به چرب زبانی شود. || نوازش . (ناظم الاطباء).
-
شیرین زبانی
لغتنامه دهخدا
شیرین زبانی . [ زَ] (حامص مرکب ) بلاغت و فصاحت و خوشی گفتار. (ناظم الاطباء). صفت شیرین زبان . خوش سخنی و شیرین بیانی . خوشی وشیرینی و لطف سخن . (از یادداشت مؤلف ) : جهان را همه فتنه ٔ خویش کرده به نیکوخصالی و شیرین زبانی . فرخی .وگر کمترم من از ایشا...
-
سیه زبانی
لغتنامه دهخدا
سیه زبانی .[ ی َه ْ زَ ] (حامص مرکب ) سیه زبان بودن : خط تیغ در قلمرو رخسار او گذاشت آخر سیه زبانی ما کرد کار خویش .صائب (از آنندراج ).
-
نرم زبانی
لغتنامه دهخدا
نرم زبانی . [ ن َ زَ ] (حامص مرکب ) نرم زبان بودن . ملایمت . ملاطفت . رجوع به نرم زبان شود.