کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زایر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زائره
فرهنگ نامها
(تلفظ: zā’ere) (عربی) (مؤنث زائر یا زایر) ← زایر .
-
زیارتگر
واژگان مترادف و متضاد
زائر، زایر
-
حجگزار
واژگان مترادف و متضاد
زایر بیتاله، حاجی
-
محرم
واژگان مترادف و متضاد
زایر احرامبسته، مقیمحرم ≠ محل
-
Zairese monetary unit
دیکشنری انگلیسی به فارسی
واحد پولی زایر
-
زایرة
لغتنامه دهخدا
زایرة. [ ی ِ رَ ] (ع ص ، اِ) زائرة. مؤنث زائر. ج ،زایرات ، زور، زُوَّر. (المنجد). رجوع به زایر شود.
-
زایرین
لغتنامه دهخدا
زایرین . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) زائرین . ج ِ زائر در حالت نصب یا جر. رجوع به زایر شود.
-
زایران
لغتنامه دهخدا
زایران . [ ی ِ ] (اِ) ج ِ زایر به فارسی : عطای تو بر زایران شیفته است سخای تو بر شاعران مفتتن . فرخی .مالی بزایران و شاعران بخشید.(تاریخ بیهقی ص 422).
-
زردهی
لغتنامه دهخدا
زردهی . [ زَ دِ ] (حامص مرکب ) زر دادن . عمل زرده . زربخشی : خورشید راسخی چو تو دانند مردمان خورشید با تو کرد نیارد برابری تو زردهی به زایر و خورشید زر کندچون نام زردهی نبود نام زرگری .فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382).
-
بار شکسته
لغتنامه دهخدا
بار شکسته . [ رِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجلس پادشاهی پایان یافته . بارگسسته . بهم خورده . تمام شده . خاتمه یافته : هرگز نشود دامن زایر بدر اواز شِستَن و نایافتن بار شکسته . سوزنی .و رجوع به بار گسستن شود.
-
مچاچنگ
لغتنامه دهخدا
مچاچنگ . [ م َ چ َ ] (اِ) کیری باشد از ادیم سعتریان دارند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). آلت چرمی که زنان بدکاره استعمال کنند، در فرهنگ سروری به هر دو جیم تازی گفته . (فرهنگ رشیدی ). چرمینه را گویند و آن چیزی باشد که از چرم و غیره بمانند آلت تناسل سا...
-
معتمر
لغتنامه دهخدا
معتمر. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) زیارت کننده ٔ چیزی و قاصد آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زیارت کننده و اراده کننده ٔ چیزی . (ناظم الاطباء). زایر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آن که حج عمره گزارد. عمره گزار. (یادداشت به خط مرحوم ده...
-
سامی
لغتنامه دهخدا
سامی . (ع ص ) بلند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). صاحب سموّ : اگر رأی سامی ... از او درگذرد که برای خداوند بازنموده ام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342).جستن راه خدمت سامیش جز بوجه ثنا خطا باشد. مسعودسعد.گرچه دورم ز مجلس سامیت من از این بخت و دولت توسن . مس...
-
لکهن
لغتنامه دهخدا
لکهن . [ ل َ هََ ] (اِ) صومی که بت پرستان از برای احترام بت دارند و به اعتقاد ایشان که این روزه داشتن ایشان را فربه و قوی جثه کند. سنائی مؤید این اعتقاد گوید : گر همی لکهنت کند فربه سیر خوردن ترا ز لکهن به . سنائی .صاحب برهان گوید: روزه و گرسنگی و ف...
-
سرین
لغتنامه دهخدا
سرین . [ س ُ ] (اِ) نشستنگاه آدمی . (برهان ) (جهانگیری ). ورک . (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه ٔ حیوانات . (آنندراج ) : خلخیان خواهی و جماش چشم گردسرین خواهی و بارک میان . رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022).بزد بر سرین یکی گور نرگذر کرد ...