کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریع کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریع کردن
معنی
(رَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زیاد شدن غله .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریع کردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) زیاد شدن غله .
-
ریع کردن
لغتنامه دهخدا
ریع کردن . [رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افزون شدن و زیاد گشتن . (ناظم الاطباء). زیاد شدن غله . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
رِيعٍ
فرهنگ واژگان قرآن
نقطه بلندي از زمين
-
جستوجو در متن
-
ری کردن
لغتنامه دهخدا
ری کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، بجای ریع کردن یعنی گوالیدن و افزون شدن بکار رود: این آرد هر منی نیم من ری می کند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریع و ریع کردن شود.
-
قو کِردن
لهجه و گویش بختیاری
qu kerdan رِیع کردن، زیاد شدن حجم غلات پخته.
-
فقل
لغتنامه دهخدا
فقل . [ف َ ] (ع اِمص ) فزونی . (منتهی الارب ). ریع. گویند هذه ارض کثیرة الفقل ؛ یعنی پرریع است . (از اقرب الموارد). || آبادی . || (مص ) بر باد کردن گندم را. || برداشتن غله کوفته را به سِکو. (منتهی الارب ). یمانی است . (از اقرب الموارد).
-
کاریدن
لغتنامه دهخدا
کاریدن . [ دَ ] (مص ) کاشتن . (زمخشری ) (آنندراج ). الحرث ، کشت کاریده . (ربنجنی ). حرث کارید. (دستوراللغه ). کاشتن و زراعت و عمل کردن . (ناظم الاطباء). تخم افشاندن . حُرث ، زمین کشت کاریده : بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت بسا کس که کارید و بر برنداشت...
-
ری
لغتنامه دهخدا
ری . [ رَ / رِ ] (اِ) وزنی معادل چهار من تبریز یعنی صدوشصت سیر. (یادداشت مؤلف ).- ری بزرگ ؛ سه هزار مثقال است . (از یادداشت مؤلف ).- ری کردن ؛ افزودن وزن آرد پس از رشته و خمیر شدن . زیاده شدن وزن آرد پس از آنکه با آب سرشته شود. (یادداشت مؤلف ). ...
-
نزل
لغتنامه دهخدا
نزل . [ ن َ زَ ] (ع اِ) باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انزال .- سحاب نُزْل و ذونَزَل ؛ کثیرالمطر. (اقرب الموارد).|| پاکیزگی و بالیدگی زراعت و خوبی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پا...
-
گوالیدن
لغتنامه دهخدا
گوالیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گوال + -یدن ، پسوند مصدری ) قیاس شود با بالیدن . هندی باستان ، وی + ورذ (نمو کردن ، رشد کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بالیدن و نمو کردن ، اعم از انسان وحیوان . (برهان ) (آنندراج ). اِرباء. اِنماء: ایفاع ؛ گوالی...
-
مصارف
لغتنامه دهخدا
مصارف . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مصرف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). محل صرف کردن . (آنندراج ) (غیاث ) : بعضی بر عامه ٔ سادات مقیم و مسافر و کافه ٔ متصوفه وارد و صادر وقف کردو ریع و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک به مصارف استحقاق و محال است...
-
نمو
لغتنامه دهخدا
نمو. [ ن ُ م ُوو ] (ع مص ) بالیدن . (غیاث اللغات ). افزون شدن . گوالیدن . (ناظم الاطباء). زیاد شدن . بسیار شدن . (از اقرب الموارد). بالا کردن . رستن . برآمدن . (یادداشت مؤلف ). || افزون گردیدن سیاهی یا سرخی خضاب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...
-
بازرفتن
لغتنامه دهخدا
بازرفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) مراجعت کردن . بازگشت کردن . برگشتن . بازگشتن : دو شاه و دو لشکر چنان رزم سازبه لشکرگه خویش رفتند باز. فردوسی .سوی بزمگه بازرفتند شادز بزم و ز نخجیر دادند داد. فردوسی .همان لشکر ترک رفتند بازبرآسوده از کین و پیکار و ساز...