کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریعان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریعان
/raya'ān/
معنی
اول و بهترین چیزی؛ بهترین موقع و موسم چیزی: ریعان شباب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریعان
فرهنگ فارسی معین
(رَ یَ) [ ع . ] (اِ.) اول هر چیز و بهترین آن .
-
ریعان
لغتنامه دهخدا
ریعان . [ رَ ] (اِخ ) شهری است یا کوهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ریعان
لغتنامه دهخدا
ریعان . [ رَ ] (ع اِ) اول هر چیزی و بهتر آن ، و منه ریعان الشباب و ریعان السراب ؛ نمایش آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد).- ریعان الشباب ؛ ریق الشباب . اول جوانی . (مهذب الاسماء).- ریعان سراب ؛ ...
-
ریعان
لغتنامه دهخدا
ریعان . [ رَ ی َ ] (ع مص ) ریع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ریع شود.
-
ریعان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] raya'ān اول و بهترین چیزی؛ بهترین موقع و موسم چیزی: ریعان شباب.
-
واژههای مشابه
-
ریعان شباب
دیکشنری فارسی به عربی
قد
-
جستوجو در متن
-
May
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممکن است، مه، ماه مه، بهار جوانی، ریعان شباب
-
heyday
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غروب آفتاب، ریعان جوانی، اوج خوش بختی، سمتالراس
-
پرجوانی
لغتنامه دهخدا
پرجوانی . [ پ ُج َ ] (ص مرکب ) حالت آنکه در ریعان شبابست . فهدر؛ نوجوان پرگوشت و پرجوانی . مقلوب فرهد. (منتهی الارب ).
-
ریوع
لغتنامه دهخدا
ریوع . [ رُ ] (ع مص ) ریع. ریعان . ریاع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند تا از روع و ریوع اطماع به انقطاع رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 296). رجوع به ریع شود.
-
قد
دیکشنری عربی به فارسی
امکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قدرت , نيرو , انرژي
-
مناکر
لغتنامه دهخدا
مناکر.[ م َ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُنکَر. (از المنجد) (از اقرب الموارد). افعال و اقوال زشت و ناپسند که بر خلاف رضای خداست . منکرات : یکی آنکه در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی ... از مناکر و مناهی دست بداشته است . (المعجم چ دانشگاه ص 14). رجوع به منکر ش...
-
ملال
لغتنامه دهخدا
ملال . [ م َ ] (اِخ ) لکهنویی دهلوی ، از شعرای قرن دوازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: در زمان حکومت وزیرالممالک نواب آصف الدوله بهادر به فوجداری بعض محالات اوقات به سر می برد و در عین ریعان شباب از این جهان پرملال جاده ٔ انتقال پیمود. از ا...