کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریش کاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ریش سفیدی
لغتنامه دهخدا
ریش سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن . (از یادداشت مؤلف ). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه : مجملاً لازمه ٔ منصب مطلق صدارت ، تعیین حکام شرع و... و ریش سفیدی جمیع سادات و علماء... (تذکرةالملوک ص 2).- ریش...
-
ریش سیاه
لغتنامه دهخدا
ریش سیاه . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد جوان . (ناظم الاطباء). مقابل ریش سفید. (آنندراج ).
-
ریش قرمز
لغتنامه دهخدا
ریش قرمز. [ ق ِ م ِ ] (اِخ ) لقبی که به فردریک اول امپراتور روم غربی داده شده است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فردریک شود.
-
ریش کش
لغتنامه دهخدا
ریش کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دشنامی است . (یادداشت مؤلف ) : ای ریش کش شهابک مأبون هزار تیزدر ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر. سوزنی . || آنان که ریش مردم را می کشند : کوسه ٔ کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید یکی را به جنگ گفت رخم گرچه زجاجی وش اس...
-
ریش کشان
لغتنامه دهخدا
ریش کشان . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن ریش . (یادداشت مؤلف ): پیادگان قاضی وی را ریش کشان به محکمه بردند. (یادداشت مؤلف ) : کوسه ٔ کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید یکی را به جنگ .؟
-
ریش کن
لغتنامه دهخدا
ریش کن . [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نامراد و محروم . (ناظم الاطباء) : از هر کنار مشرق عرض تجلی اش مه ریش کن برآمد و خور ریشخند شد.زلالی خوانساری (از آنندراج ).
-
ریش گاو
لغتنامه دهخدا
ریش گاو. [ ش ِ / ش ْ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) مردم احمق و ابله و طامع و صاحب آمال و آرزوهای دور و دراز، مانند کسی که همه روزه صبح از خانه ٔ خود به درآید به امید اینکه در راه گنجی یابد و چنین و چنان کند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجم...
-
ریش گاوی
لغتنامه دهخدا
ریش گاوی . (حامص مرکب ) حماقت و بی تمیزی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 127). صفت ریش گاو. ابلهی و نادانی . (یادداشت مؤلف ). گولی . ابلهی . (امثال و حکم دهخدا). حماقت . (غیاث اللغات ) : آن خلیفه ٔ گول هم یک چند نیزریش گاوی کرد خوش با آن کنیز. مولوی .ز ریش گ...
-
ریش ولک
لغتنامه دهخدا
ریش ولک . [ وِ ل َ ] (اِ مرکب ) زالزالک بری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به زالزالک شود.
-
سست ریش
لغتنامه دهخدا
سست ریش . [ س ُ ] (ص مرکب ) احمق . (غیاث اللغات ). کنایه از احمق و بی عقل . (آنندراج ) : سخت درمانده امیر سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش . مولوی .که چه میگوید عجب این سست ریش یا کسی داده است بنگ بیهشیش .مولوی .
-
سینه ریش
لغتنامه دهخدا
سینه ریش . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب )کسی که سینه اش ریش بود. کسی که به بیماری سینه دچاراست . || غمگین . دردمند. (ناظم الاطباء).
-
پشت ریش
لغتنامه دهخدا
پشت ریش . [ پ ُ ] (ص مرکب ) مجروح به ظهر(در ستور). دَبر. (تاج المصادر بیهقی ) : بر آن صفت که خر پشت ریش را برریش تفو زنند بتو باد صد هزار تفو. سوزنی .مگر کین فرومایه ٔ زشت کیش بکارش نیاید خر پشت ریش . (بوستان ).ادبار؛ پشت ریش کردن ستور را پالان . مُو...
-
پهن ریش
لغتنامه دهخدا
پهن ریش . [ پ َ ] (ص مرکب ) که ریش پهن دارد. پهن محاسن .
-
بی ریش
لغتنامه دهخدا
بی ریش . (ص مرکب ) (از: بی + ریش ) آنکه ریش بر زنخ ندارد. (یادداشت مؤلف ). کوسه : کوسه ٔ بی ریش دلی تنگ داشت . (یادداشت مؤلف ). || ساده عذار و ساده رو. (آنندراج ). کودکی که ریش در نیاورده باشد. غیر ملتحی . (ناظم الاطباء). امرد. (یادداشت مؤلف ) : ن...
-
بلمه ریش
لغتنامه دهخدا
بلمه ریش . [ ب َ م َ / م ِ] (ص مرکب ) ریشو. ریش دراز. (آنندراج ). انبوه ریش . درازریش . (ناظم الاطباء). آنکه ریشش دراز و انبوه است . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلمه شود : ترک و تازیک و وشاق و بلمه ریش حاجب و سرهنگ و جاندار و وزیر. کمال اسماعیل .گ...