کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریشیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریشیده
/rišide/
معنی
۱. رنگورورفته: ◻︎ رخم از رنگ توست ریشیده / دلم از زلف توست پیچیده (عنصری: ۳۶۹).
۲. ریشهریشه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریشیده
لغتنامه دهخدا
ریشیده . [ دِ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ).
-
ریشیده
لغتنامه دهخدا
ریشیده .[ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) ریشه ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). ریشه ٔ دستار که چشمه کنند و کبود و سپید سازند. (شرفنامه ٔ منیری ). || پرنیان منقش . (از برهان ) (انجمن آرا) : گفت بر پرنیان ریشیده .طبل عطار شد پریشیده . عنصری . ...
-
ریشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] rišide ۱. رنگورورفته: ◻︎ رخم از رنگ توست ریشیده / دلم از زلف توست پیچیده (عنصری: ۳۶۹).۲. ریشهریشه.
-
جستوجو در متن
-
پریشیده
لغتنامه دهخدا
پریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده : گفت بر پرنیان ریشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .پریشیده عقل و پراگنده هوش ز قول نصیحت گر آکنده گوش . سعدی (بوستان ). || افشانده . برباد داده :برون آمد...
-
ترنجیده
لغتنامه دهخدا
ترنجیده . [ ت ُ / ت َ رُ / رَ دَ / دِ ] (ن مف ) اسم مفعول از ترنجیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چین و آژنگ و انجوخ گرفته را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ). چین و شکن بهم رسانیده . (برهان ) (ناظم الاطباء). چین و شکن گرفته . (فرهن...
-
عطار
لغتنامه دهخدا
عطار. [ ع َطْ طا ] (ع ص ) خوشبوی فروش و صاحب عطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بوی خوش فروشد. (دهار). فروشنده ٔ عطر. (از اقرب الموارد). بوی خوش فروش . (مهذب الاسماء). بوی فروش . صیدلانی . صیقبانی : عطارها، سازندگان و فروشندگان عطریات و دهنیات معطر...
-
طبل
لغتنامه دهخدا
طبل . [ طَ ] (ع اِ) دهل یک رویه باشد یا دورویه . (منتهی الارب ) (زمخشری ). تبیره . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به نخجوانی ). شندف . (فرهنگ اسدی ). کوس . (دهار). نقاره . دبداب . کنارة. کبر. عرکل : عرطبه ؛ طبل یاطبل حبشی . (منتهی الارب ). || نقاره ٔ کلان . (...