طبل . [ طَ ] (ع اِ) دهل یک رویه باشد یا دورویه . (منتهی الارب ) (زمخشری ). تبیره . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به نخجوانی ). شندف . (فرهنگ اسدی ). کوس . (دهار). نقاره . دبداب . کنارة. کبر. عرکل : عرطبه ؛ طبل یاطبل حبشی . (منتهی الارب ). || نقاره ٔ کلان . (غیاث اللغات ). || نوعی نقاره ٔ خرد. (آنندراج ). ج ، طبول ، اطبال . || قسمی طبل در بنگاله : و سی زنند که هر روزی گرد این بت برآیند با طبل و دف و پای کوفتن . (حدود العالم ص 4).
چو برخیزد آواز طبل رحیل
به خاک اندر آید سر شیر و پیل .
بزد طبل و طغرل شد اندر هوا
شکیبا نبد مرغ فرمان روا.
چو خورشید بر چرخ بگشاد راز
سپهدار جنگی بزد طبل باز.
ناگاه صوت طبل قافله آمد (کذا)
گفتم آواز طبل نامد پر کس .
رعد پنداری طبال همی طبل زند
بردر بوالحسن بن علی بن موسی .
امیر فرمود تا خلعت احمد راست کردند، طبل و علم و کوس و آنچه به آن رود که سالاران را دهند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270).
آن کس که زمین و چرخ وافلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه ٔ خاک نهاد.
آنجا طبل دید (روباه ) در پهلوی درختی افکنده . (کلیله و دمنه ).
بطبل نافه ٔ مستسقیان بخورد جراد
بنای روده ٔ قولنجیان بپشک ذباب .
|| غولک سیم که بهندی کولک است . || خلق . یقال : ماادری ای الطبل هو؛ ای اَی ّالناس هو. (منتهی الارب ). مردم . || جامه ای است یمانی که نگار طبل دارد، یا جامه ٔ مصری است . جامه ٔ یمنی یا مصری مُوَشّی که بر آن صورت طبل منقوش است . || باج . و منه هو تحت الطبلیه ؛ ای دراهم الخراج (منتهی الارب ) (آنندراج ). قسط و نجمی از خراج . || بمعنی طبله ٔ عطار هم آمده است . طبق عطرفروشان :
دو زلفش را بمالیدم به دو دست
سرای از بوی اوشد طبل عطار.
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده .
باغ همچون تخت بزازان پر از دیبا شود
باد همچون طبل عطاران پر از عنبر شود.
به دیباها و زیورهای شهوار
ز تخت و طبل بزازان و عطار.
این جهان را کند از بوی چو طبل عطار
وین زمین را کند از رنگ چو تخت بزاز.
و رجوع به ترکیب طبل عطار شود.
- دریده شدن طبل ؛ کنایه از برملا افتادن راز کسی و رسوا گشتن . (از آنندراج ).
- طبل از زیر گلیم برآمدن ؛ کنایه از ظاهر شدن راز کسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
- طبل امان زدن ؛ زنهار و امان خواستن :
روز میدان چون گذارد جرأتت پا در میان
میزند خصم از طپیدنهای دل طبل امان .
- طبل ِ باز ؛ طبلی باشد چون باز را بر مرغان آبی سر دهند دوال بر آن طبل میزنند، و از آن آواز مرغان میپرند، پس باز یکی از آنها را شکار میکند. میرشکاران و قراولان اسب دارند، و ترکان اکثر دارند. (آنندراج ). دهل خردی که پیش کوهه ٔ زین برای شکار کردن ملوک زنند :
ز شاهین و چرغ آسمان بسته ابر
زمان از غو طبل بازان هژبر.
طبل باز تو هر آنجاکه به آواز آید
نسر طائر کند از قله ٔ گردون پرواز
سلمان ساوجی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 163).
بصحرائی که ترک من شکارانداز میگردد
دل قالب تهی گردید و طبل باز میگردد.
- طبل باز برای خود میزند ؛ کنایه از آن است که حرف پوچ میزند، و کسی گوش نمیکند. (آنندراج ).
- طبل بازگشت ؛ آن است که روزانه چون دو فوج با هم جنگ می کردند، وقت شام طبل بازگشت میزدند تا هر دو فوج بخیمه گاه روند. این معنی از قصه ٔ حمزه معلوم است بلکه آنجا دیده شده . (آنندراج ).
- طبل به گلیم کشیدن ؛کنایه از پنهان داشتن امری که بغایت آشکار بود :
طبلی به گلیم فقر درکش
کاقبال کلاه ازین نمد کرد.
- طبل بلخی ؛ به اصطلاح لوطیان ، مقعد. (آنندراج ).
- طبل بندار ؛ قسط خراج در مصر: یک طبل بندار خراج گذاردن ، یا دو، یا بیشتر.
- طبل پنهان زدن ، طبل در زیر گلیم زدن یا کوفتن ، طبل در گلیم زدن ؛ هر سه کنایه از پنهان داشتن امری است که آن ظاهر و هویدا بود و شهرت یافته باشد. (برهان ). کاری که اثر آن بزودی هویدا گردد :
طبل پنهان چه زنی طشت من از بام افتاد.
نبینی که از ما غمی شد ز بیم
همی طبل کوبد بزیر گلیم .
طبلی بود در زیر گلیم میزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152).
خسروا شاها میرا ملکا دادگرا
پس از این طبل چرا باید زد زیر گلیم .
وگرت بست به بند قوی این دیو بزرگ
خامش و طبل مزن بیهده در زیر گلیم .
رعد و ابر است طبل زیر گلیم
چون بغرید موکب ظفرش .
گاه طبلی زنم بزیر گلیم .
گاه تیغی کشم بزیر سپر.
طبل بدخواه تو در زیر گلیم حادثه ست
تا ملک زد بی نیازی را علم بر بام تو.
صیت صداش مشرق و مغرب فروگرفت
دست نبوت تو چو زد طبل در گلیم .
سیه گلیمی من شد ز عارض تو پدید
زند ازین پس حسن تو طبل زیر گلیم .
بلی مه زند طبل زیر گلیم
چو خورشید تابان شود در غطا.
رعد از آن طبل زد بزیر گلیم
تا زند لاله خیمه در صحرا.
من نخواهم زد دگر از خوف و بیم
این چنین طبل هوا زیر گلیم .
- طبل زیر گلیم ؛ کنایه است از پوشیدن امری سخت آشکار و پنهانکاری ریاکارانه :
دلم گرفت زسالوس و طبل زیر گلیم
خوشا دمی که بمیخانه برکنم علمی .
سپید مهره ٔ خورشید و کوس چرخ تراست
بطبل زیر گلیم از چه گشته ای مغرور.
عشق در پیران بود چون طبل در زیر گلیم
در جوانان عشق شورانگیز عشق روستاست .
- طبل تهی ؛ لاف بی معنی :
ز فریاد و فغان طبل تهی سیری نمیدارد
ندارد گوسفند آن کس که در بند شکم باشد.
- امثال :
فلان طبل تهی است .
- طبل جدال ؛ طبل جنگ . طبلی که در روز جنگ نوازند :
مرا ستاره ٔ بختی که نیست پنداری
زده ست با افق این دیار طبل جدال .
- طبل جنگ زدن ؛ نواختن طبل در روز پیکار :
آسمان روزی که از خورشید طبل جنگ زد
صلح کل آمد به دامان دل ما چنگ زد.
- طبل حیدر رازی ؛ فراهانی علیه الرحمة در شرح این بیت اوحدالدین انوری :
تیغ تو تیغ حیدر عربی
کوس تو طبل حیدر رازی
آورده که شخصی بوده از دیاری که همیشه لاف شجاعت زدی ، و از برای اثبات این دعوی طبل برداشته ، از شهر بیرون رفتی که من بجنگ شیر میروم . و اگر احیاناً شیری بلکه روباهی دیدی ، طبل را از دوش فروگرفتی و آن طبل را با طبل شکم نواختی چون او را از نواختن این دو طبل سؤال کردندی ، جواب دادی که نواختن طبل برای آن است که شیر بترسد، و نواختن طبل شکم را علت آن است که من نیز میترسم . (آنندراج ).
- طبل در زیر گلیم بودن یا ماندن ؛ کنایه از پوشیده ماندن راز کسی . (غیاث اللغات ).
- || کنایه از بی نام و نشان بودن باشد. (برهان ). بی نام و نشان ماندن ، چه رسم است که چون پادشاهی یا امیری بمیرد، طبل و نقاره ٔ او را واژگون ساخته ، و گلیمی بر آن انداخته ، همراه تابوت او میبرند :
کوس شاه از فراز پیل زده
نه چو طبل عدوش زیر گلیم .
کوس قدر تو فوق و تخت فلک
خصم تو طبل مانده زیر گلیم .
موافقان تو بر بام چرخ برده عَلَم
مخالفان ترا طبل مانده زیر گلیم .
- طبل رحیل ؛ طبل کوچ . آن طبل که وقت کوچ کردن از منزل بزنند. (آنندراج ).
- طبل رسوائی زدن ؛ کنایه از رسوائی آشکار کردن :
رمزی از بوالعجبیهای نظربازان است
طبل رسوا زدن و شیوه ٔپنهان دیدن .
- طبل زدن ؛ نواختن طبل . رجوع به همین ماده شود.
- طبل سامعه ؛ قسمتی از گوش .
- طبل سکندر ؛ طبل منسوب به اسکندر مقدونی :
گر صدائی میکنی گوش از تهی مغزی پر است
شوکت آوازه ٔ طبل سکندر هیچ نیست .
- طبل سلیمانی ؛ طبل منسوب به سلیمان نبی :
شکوه وحدتش روزی که زد طبل سلیمانی
دل موری طپید و اضطراب دهر پیدا شد.
- طبل سوم زدن عسس ؛ طبلی که نیم شب زنند برای امتناع سیر مردم در کوی و برزن :
ملک خفت و عسس طبل سوم زد
شدیم از زحمت اغیار فارغ .
- طبل صُبح ؛ طبلی که در بامدادان برای بیداری سربازان زنند.
- طبل طغرل ؛ طبلک بازیاران :
فتاده غو طبل طغرل در ابر
گریزان ز گرد سواران هزبر.
- طبل عطار ؛ طبق عطرفروشان :
باد شبگیری بر زلف سیاهش بوزید
طبل عطار شد از بوی همه لشکرگاه .
طبل عطار است گوئی در میان گلستان
تخت بزّاز است گوئی در میان لاله زار.
- طبل فروکوفتن ؛ به معنی طبل نواختن :
حسن تو هر جا که طبل عشق فروکوفت
بانگ برآمد که غارت دل و دین است .
- طبل واپس ، طبل واپسین ؛ هر دو بمعنی طبل ماتم است ، یعنی طبلی که در عاشورا و ماتم نوازند. (برهان ) (آنندراج ). و کنایه از دم واپسین نیز میتوان گفت ، چنانکه در شعرمیرزا صائب واقع شده . (آنندراج ).
- مثل طبل عطار ؛ خوشبو. مُعطر. فرح افزا.
- مثل طبل میان تهی ؛ اندرون خالی . کاواک .
- || بزرگ شکم . پرباد. متکبر :
تو چون طبلی که بانگت سهمناک است
ولیکن در میانت باد پاک است .
- امثال :
بزن بر طبل بیعاری که آن هم عالمی دارد .