کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ریز ریز شدن
دیکشنری فارسی به عربی
تحطم
-
ریز ریز کردن
دیکشنری فارسی به عربی
قطعة , لحم مفروم
-
ریز ریز کردن
واژهنامه آزاد
رتم.
-
عرق ریز
لغتنامه دهخدا
عرق ریز. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرق ریزنده . کسی که از بدن او عرق بریزد. (آنندراج ). که خوی از اندامش برود. به معنی عرق افشان . (از آنندراج ) : شد آن فصل کز جوش بازار گل عرق ریز گردد خریدار گل . ملاطغرا (از آنندراج ).از مسامات بدن خوی بسته می ریزد کنو...
-
گندم ریز
لغتنامه دهخدا
گندم ریز. [ گ َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سمل بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 36000گزی شمال باختری برازجان واقع شده است . هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 249 تن است . آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آن غلات ، تنباکو و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی...
-
کرشمه ریز
لغتنامه دهخدا
کرشمه ریز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) کرشمه دار. که ناز و کرشمه به کار آرد. کرشمه ریزنده . کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرشمه باز شود.
-
گرم ریز
لغتنامه دهخدا
گرم ریز. [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 90000گزی جنوب خاوری مسکون و 15000گزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران و دارای 4 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
finisher
لایهریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] دستگاهی در راهسازی برای زیرسازی یا یکدست کردن روکش سطح جاده یا پیادهرو
-
mould drop
ماسهریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] برجستگی حجیم و نامنظمی با ظاهر شکننده در لبههای کناری یا گوشههای قطعۀ ریختگی که بخش کندهشدهای از دیوارۀ قالب به آن چسبیده است
-
apiculate
نوکریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ویژگی برگی که در نوک آن زائدۀ کوچکی است
-
small find
یافتۀ ریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] یافتههای کوچک ویژهای که فارغ از سازه یا بستری که به آن تعلق دارند، قابل برداشتن و حمل کردن هستند
-
merocrine
قطرهریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی، علوم تشریحی] ویژگی غدهای ترشحی که ترشحات خود را بهصورت قطرات ریز رها کرده و ساختار یاختۀ ترشحکننده سالم میماند
-
نمک ریز
لغتنامه دهخدا
نمک ریز. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه نمک می پاشد. (ناظم الاطباء).- نمک ریز شدن ؛ کنایه از گریان شدن : دیدن او چون نمک انگیز شدهرکه در او دید نمک ریز شد.نظامی .
-
نشاسته ریز
لغتنامه دهخدا
نشاسته ریز. [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) آنکه نشاسته ریزد. که گندم را برای گرفتن نشاسته آماده کند.
-
نوک ریز
لغتنامه دهخدا
نوک ریز. [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (اِ مرکب ) قلم فرورفته در مرکب و سیاهی . (ناظم الاطباء)؟