کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریزیده
لغتنامه دهخدا
ریزیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء): هری ؛ از هم ریزیده از پختگی . (السامی فی الاسامی ). || گداخته و ذوب شده . (ناظم الاطباء). || خردشده و ریزریزشده . (ناظم الاطباء). مُفَتَّت . متلاشی . ازهم پاشیده . پاشیده . (یادداشت م...
-
جستوجو در متن
-
حصاص
لغتنامه دهخدا
حصاص . [ ح ُ ] (ع مص ) گوش ستیخ کرده دم جنبان دویدن خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیز دویدن . تیز رفتن . تند دویدن . سخت دویدن . || تیز دردویدن . || تیز دادن . ضراط. || ریزیده شدن موی .
-
پنجه ریخته
لغتنامه دهخدا
پنجه ریخته . [ پ َ ج َ / ج ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پنجه ریزیده . که پنجه ٔ آن جدا شده و فروریخته باشد : مردانه من کزین سکو پنجه ریخته خرمن کنم بباد که در جاش آکنند. سوزنی .و «سکو» آلتی است که بدان خرمن به باد کنند.
-
حساله
لغتنامه دهخدا
حساله . [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) سیم . || سونش سیم . (منتهی الارب ). حسافة. || سبوس جو و جز آن . حثالة. پوست جو که ریزیده شده باشد. || ردی از هر چیز. || خشاره ٔ مردم . فرومایه از مردمان .
-
ادرم
لغتنامه دهخدا
ادرم . [ اَ رَ ] (ع ص ) برابر. هموار. جای هموار. (مؤید الفضلاء). || فراخ . || مرد که دندان ندارد. آنکه دندان او ریزیده باشد. آنکه دندان ندارد. (مهذب الاسماء). دندان ریزیده . (تاج المصادر بیهقی ). || کعب ادرم ؛ آنکه بسبب پیه و گوشت حجم [ کذا ] آن معل...
-
آهک
لغتنامه دهخدا
آهک . [ هََ ] (اِ) پخته و ریزیده شده ٔ سنگی مخصوص که برای محکم کردن بنا در ملاط و شفته و ساروج آمیزند. کلس . اَژه . نوره . جبصین . صاروج . اهک : فرمان کن تا آهک و زرنیخ بسایندبر روت براندای و برون آر همه رت . لبیبی .سنگ البرزرا کند آهک آتش آب پرور تی...
-
تجوخ
لغتنامه دهخدا
تجوخ . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) ریزیده شدن چاه . (تاج المصادر بیهقی ). ریخته شدن کناره های چاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || کفیدن و جاری گردیدن ریم قرحه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منفجر شدن قرحه . (اقرب الموار...
-
ریزیدن
لغتنامه دهخدا
ریزیدن . [ دَ ] (مص ) خرد شدن . (ناظم الاطباء). پاشیده شدن از یکدیگر. ریزریز شدن از یکدیگر. پوسیدن : تفتیت . تفتت ؛ از هم ریزیدن . متلاشی شدن . (یادداشت مؤلف ) : آن مردگان ... بریزیدند و خاک شدند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). چون همه ٔ سنگها بیفکندند آن م...
-
احص
لغتنامه دهخدا
احص . [ اَ ح َص ص ] (ع ص ) روز که در آن آفتاب روشن و هوا صافی باشد. یوم صحو. || نامبارک . شوم . بداختر. || شمشیر بی جوهر و بدیمن . (منتهی الارب ). || طائر اَحَص ّالجناح ؛ مرغ که پرهای بازوی وی رفته باشد. (منتهی الارب ). || مرد موی رفته از سر. (منتهی ...
-
انحصاص
لغتنامه دهخدا
انحصاص . [ اِ ح ِ ] (ع مص ) رفتن ، یقال : انحص الشعر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ریزیده شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ). ریخته و پراکنده شدن موی . (از اقرب الموارد). || بریده شدن دنب ، یقال : انحص الذنب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بریده...
-
امعر
لغتنامه دهخدا
امعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) مرد کم موی و موی افتاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریزیده مو. (تاج المصادر بیهقی ). ریزنده موی . (مصادر زوزنی ). کم موی . (از اقرب الموارد). || شتر موی و پشم ریخته و گوسفند و مانند آن تمام موی . (منتهی الارب )...
-
امعط
لغتنامه دهخدا
امعط.[ اَ ع َ ] (ع ص ) گرگ موی ریخته . || مرد بی موی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریخته موی . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || رمل امعط؛ ریگ بی گیاه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || لص امعط؛ دزد پلید. (نا...
-
پیسی
لغتنامه دهخدا
پیسی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به پیس . || (حامص ) پیس بودن . || (اِ) بیماریی که بر اثر آن لکه های سپید در بدن پدید آید و آن را خلنگ و ابلق و خالدار کند. برص . بهق . وضح . (منتهی الارب ) : ریشش رداء ثعلب ریزیده جای جای چون یوز گشته از ره پیسی ، نه از شکا...
-
رمیم
لغتنامه دهخدا
رمیم . [ رَ ] (ع مص ) پوسیده شدن استخوان . رِمّة. رَم ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص )استخوان ریزیده . ج ، رِمام . (مهذب الاسماء). استخوان پوسیده . (دهار) (منتهی الارب ). پوسیده از استخوانها. (از اقرب الموارد) : قال من یحیی العظام و هی رم...