کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رَسَد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رصد
فرهنگ فارسی معین
(رَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نظر دوختن ، مراقب بودن . 2 - (اِ.) جایی که در آن با ابزار نجومی به مطالعة ستارگان می پردازند.
-
رسد
لغتنامه دهخدا
رسد. [ رَ س َ ] (اِ) حصه و بهره . (ناظم الاطباء). سهم و حصه ای که به کسی می رسد. (فرهنگ نظام ). بمعنی مطلق حصه ، و رصد با صاد مهمله معرب آنست . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حصه . (از غیاث اللغات ، از چراغ هدایت ). بخش . قسم .قسمت . ...
-
رسد
لغتنامه دهخدا
رسد. [ رَ س َ ] (اِ) دراصطلاح نظامی و لشکری ، یک قسمت از لشکر که فرمانده آن را سر رسد گویند. (یادداشت مؤلف ). واحدی نظامی شامل سه جوخه . دسته . امروزه این اصطلاح برافتاده و بجای آن «رسته » مصطلح گردیده است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رَ ] (ع اِ) بمعنی مقام اول از نغمه ها. تعریب راست بمعنی مستقیم موافق . (از الالفاظ الفارسیة المعربة تألیف ادی شیر). || (ص ) ج ِ راصد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به رَصَد و راصد شود.
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رَ ] (ع مص ) رَصَد.مصدر بمعنی رَصَد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چشم داشتن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به رَصَد شود. || راه نگاه داشتن . (ترجم...
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رَ ص َ ] (ع اِ) به اصطلاح نجوم ، چوتره ای که بر قله ٔ کوهی سازند و هفتصد گز اقلاً بلندی آن باشد و منجمان بر آن نشسته احوال کواکب معلوم کنند، و هودل نیز گویند. (ناظم الاطباء). چوتره ای باشد به ارتفاع هفتصد گز که بر تیغ کوهی شامخ بندند و بدان حک...
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رَ ص َ ] (ع اِ) گروه چشم دارندگان ، مفرد و جمع ومذکر و مؤنث در آن یکی است ، گاهی ارصاد گویند به لفظ جمع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نظرکنندگان . (از غیاث اللغات ). || گیاه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گ...
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رَ ص َ ] (ع مص ) رَصْد. چشم داشتن کسی را. (ناظم الاطباء). چشم داشتن . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). چشم داشتن : رَصَدَ رَصْداً و رَصَداً. (منتهی الارب ). ترصد. چشم داشت . چشم داشتن . مراقبت . کمین . (از یادداشت مؤلف ). نظر دوختن به چیزی . چشم...
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رُ ص َ ] (ع اِ)ج ِ رَصْدَة. (ناظم الاطباء). رجوع به رَصْدَة شود.
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رُص ْ ص ِ ] (اِخ ) نام دیهی است از بعدان در یمن . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد.[ رَ ص َ ] (معرب ، اِ) معرب رسد است که به معنی حصه و بهره است ، مانند سد که صد شده . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). و رجوع به رسد شود.
-
رثد
لغتنامه دهخدا
رثد. [ رَ ] (ع مص ) بر هم نهادن رخت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || درنگ کردن و انتظار چیزی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پهلوی همدیگر نهادن متاع را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
رثد
لغتنامه دهخدا
رثد. [ رَ ث َ ] (ع ص ) متاع رثد؛ رخت برهم نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کالای برهم نهاده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || مردم ضعیف . (از اقرب الموارد). || ج ِ رَثَدة. (منتهی الارب ). رجوع به رَثَدة شود.
-
رثد
لغتنامه دهخدا
رثد. [ رَ ث َ ] (ع مص ) تیره رنگ گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
رثد
لغتنامه دهخدا
رثد. [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رِثْدة. (منتهی الارب ). || جماعت مردم که اقامت ورزند و کوچ نکنند. (از اقرب الموارد). جماعت مردم که مقیم باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رِثْدة شود.