کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رون
/ravan/
معنی
آزمایش؛ امتحان؛ تجربه: ◻︎ کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
reason
-
جستوجوی دقیق
-
رون
فرهنگ فارسی معین
(رَ وَ) (اِ.) آزمایش .
-
رون
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (حراض .) سبب ، جهت .
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . (اِ) باعث و سبب . (آنندراج ) (انجمن آرا (از برهان ). سبب . (از فرهنگ جهانگیری ). || بهرِ. برای ِ. (یادداشت مؤلف ). چنان بود که گویی به سبب آن . (فرهنگ اوبهی ) : به چشم اندرم دیدن از رون تست به جسم اندرم جنبش از بون تست .عنصری (از اسدی ).
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . (اِخ ) بنا به نوشته ٔ مؤلف تاریخ سیستان از نواحی سیستان بوده است ولی محل دقیق آن را معلوم نکرده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 140 و 156 و 375 و 378 و 391 شود.
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . (اِخ ) نام قصبه ای است از هند که زادگاه ابوالفرج رونی است . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). این قول خطاست و او از اهل رونه است که از قرای نیشابور است . رجوع به ماده ٔ رونه شود.
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . (ع اِ) سختی و شدت . ج ، رَون . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) شدت . ج ، رؤون . (اقرب الموارد). رجوع به رؤون شود.
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . [ رَ ] (ع اِ) نهایت مشارة که کرد زمین باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). اقصای مشارة . (از اقرب الموارد).
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . [ رَ وَ ] (اِ) آزمایش بود. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). آزمایش و امتحان . (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (برهان ) : کرد باید مرمرا واو را رَوَن شیر تا تیمار دارد خویشتن . رودکی .|| آرنج .رونک . (یادداشت مؤلف ).
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . [ رَ وِ ] (اِخ ) دهی از بخش کهنوج شهرستان جیرفت . سکنه ٔ آن 100 تن آب آن از رودخانه . محصول عمده ٔ آنجا خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
رون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ravan آزمایش؛ امتحان؛ تجربه: ◻︎ کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷).
-
رون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōn] [قدیمی] run سبب؛ جهت؛ علت؛ باعث: ◻︎ خود غم دندان به که توانم گفتن / زرین گشتم به رون سیمین دندان (رودکی: ۵۲۶).
-
رون
لهجه و گویش بختیاری
run ران.
-
رون
واژهنامه آزاد
(کردی) رون یا روناک؛ روشنایی. روناک اسمی است برای دختران.
-
واژههای مشابه
-
زوپی رون
لغتنامه دهخدا
زوپی رون . [ زُ رُن ْ ] (اِخ ) یا زوپی ریون . از بزرگان و فرماندهان سکاها که در جنگ با اسکندریکی از سرداران او را با تمام قشونش معدوم ساخت . رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 618 و ج 2 ص 1717 شود.