کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشن کردن آتش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار، سکنه آن 232 تن و محصول آنجا غلات و پنبه . آب آن از قنات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل . سکنه ٔ آن 1370 تن و محصول آنجا برنج و پنبه و نیشکر و غلات و کنف و صیفی . آب از رودخانه ٔ بابل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است واقع در 2500گزی جنوب شرقی قریه ٔ نوزاد مربوط بحکومت گرشک . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ).
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) موضعی است در 28هزارگزی شرق قلعه ٔ شهیدان مربوط بحکومت گرشک افغانستان . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ).
-
روشن اصفهانی
لغتنامه دهخدا
روشن اصفهانی . [ رَ ش َ ن ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ملامحمد صادق ... از شاعران دوره ٔ قاجاریه و مردی صافی اندیشه و باذوق بود و از راه صحافی در تهران امرار معاش میکرده است . رجوع به مجمع الفصحاء و فرهنگ سخنوران شود.
-
روشن ایام
لغتنامه دهخدا
روشن ایام . [ رَ / رُو ش َ اَی ْ یا ] (ص مرکب ) بهروز. درخشان روزگار. سپیدروز و کامروا : دین روشن ایام است از او دولت نکونام است از اوملکت باندام است از او ملت بسامان باد هم .خاقانی .
-
روشن بصر
لغتنامه دهخدا
روشن بصر. [ رَ / رُو ش َ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) پاک نظرو بینا. (ناظم الاطباء). روشن بین . دانا : خرد را تو روشن بصر کرده ای چراغ هدایت تو برکرده ای .نظامی (از آنندراج ).
-
روشن بیان
لغتنامه دهخدا
روشن بیان . [ رَ / رُو ش َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بیان او روشن است . فصیح .
-
روشن بیانی
لغتنامه دهخدا
روشن بیانی . [ رَ /رُو ش َ ب َ ] (حامص مرکب ) روشن بودن بیان و فصاحت .
-
روشن بین
لغتنامه دهخدا
روشن بین .[ رَ / رُو ش َ ] (نف مرکب ) بینا. دانا. (فرهنگ فارسی معین ). پاک نظر و بینا. (ناظم الاطباء) : اشعار زهد و پند بسی گفته ست آن تیره چشم شاعر روشن بین . ناصرخسرو.در دلم تا بسحرگاه شب دوشین هیچ نارامید این خاطر روشن بین . ناصرخسرو.مبارزی که مر ...
-
روشن بینی
لغتنامه دهخدا
روشن بینی . [ رَ / رُو ش َ ] (حامص مرکب ) بینایی . دانایی . || روشنفکری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
روشن پوش
لغتنامه دهخدا
روشن پوش . [ رَ / رُو ش َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ روشنایی . || (اِ) برقع: برقع الدابة؛ روشن پوش پوشید ستور را. (از زمخشری ).
-
روشن تاب
لغتنامه دهخدا
روشن تاب . [ رَ / رُو ش َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه روشنایی از او می تابد. درخشان : چو بحر ژرف سپهر و چو لنگر زرین فتاده در بن بحر آفتاب روشن تاب .امیر معزی (از آنندراج ).
-
روشن جبین
لغتنامه دهخدا
روشن جبین . [ رَ / رُ ش َ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه جبین او روشن است . گشاده روی : جبهه ٔ او را گشایشهایی از چین غضب موج صیقل می کند روشن جبین آیینه را. صائب (از آنندراج ).باد ز عدل شه روشن جبین روی زمین غیرت خلد برین .؟ (از حبیب السیر).