کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشنایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روشنایی
/ro[w]šanāy(')i/
معنی
روشنی؛ تابناکی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
روشنی، فروغ، نور ≠ تاریکی، ظلمت
دیکشنری
illumination, light, lighting, lightness
-
جستوجوی دقیق
-
روشنایی
واژگان مترادف و متضاد
روشنی، فروغ، نور ≠ تاریکی، ظلمت
-
illumination, illuminance, luminous flux density
روشنایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] شار نور فرودی بر واحد سطح اجسام
-
روشنایی
فرهنگ فارسی معین
(رُ شَ) (حامص .) روشنی . مق . تاریکی .
-
روشنایی
لغتنامه دهخدا
روشنایی . [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش وفس شهرستان اراک . سکنه ٔ آن 265 تن و محصول آنجا غلات و انگور. آب آن از قنات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
روشنایی
لغتنامه دهخدا
روشنایی . [ رَ ش َ ] (اِخ ) نام شخصی که در افغان ملحد پیدا شده بود و مسلمانان بضدآنرا پیر تاریکی گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
روشنایی
لغتنامه دهخدا
روشنایی . [ رَ ش َ ] (حامص ، اِ) معروف است که در مقابل تاریکی باشد. (برهان قاطع). صاحب غیاث اللغات و به تبعیت از اوآنندراج آرد: مرکب از روشنا که مخفف روشنان است بمعنی روشن بزیادت الف و نون و یای مصدری بمعنی روشنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و باز صا...
-
روشنایی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [مقابلِ تاریکی] ro[w]šanāy(')i روشنی؛ تابناکی.
-
روشنایی
دیکشنری فارسی به عربی
اضاءة , ضوء
-
واژههای مشابه
-
رُوشنایى
لهجه و گویش بختیاری
rušnâi روشنایى.
-
diffuse illumination
روشنایی پخشیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] روشنایی حاصل از چشمههای متعدد با پراکندگی بالا
-
illuminometer
روشناییسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] ابزاری نوری که شدت نور وارد بر یک سطح را اندازه میگیرد
-
روشنایی بخشیدن
لغتنامه دهخدا
روشنایی بخشیدن . [ رَ / رُو ش َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) روشنایی دادن . نور دادن . روشنی دادن . نور بخشیدن . رجوع به روشنایی دادن و روشنایی بخش شود.
-
روشنایی دادن
لغتنامه دهخدا
روشنایی دادن . [ رَ / رُو ش َ دَ ] (مص مرکب ) نور بخشیدن . روشنی دادن . نور دادن : چنانستم امید کز روزگاربه ما روشنایی دهد کردگار. فردوسی .خاکپایت دیده ها را روشنایی میدهدهر سحر بوی تو با جان آشنایی میدهد. خاقانی .تیره شد کار من از غم هان و هان دریاب...
-
روشنایی کردن
لغتنامه دهخدا
روشنایی کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نورافشانی کردن . نورافکندن . روشنی و فروغ بخشیدن : شمع جانم را بکشت آن بیوفاجای دیگر روشنایی میکند.سعدی .