کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روزی بخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روزی آرنده
لغتنامه دهخدا
روزی آرنده . [ رَ دَ / دِ] (نف مرکب ) کسی که روزی می آورد. نان آور خانواده .
-
روزی افزای
لغتنامه دهخدا
روزی افزای . [ اَ ] (اِ مرکب ) ماه چهارم از ماههای فلکی یزدجردی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).
-
روزی تنگ
لغتنامه دهخدا
روزی تنگ . [ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه روزی او تنگ بود. (آنندراج ) : چون چنگ سر زلف توام در چنگ است هر لحظه دلم را بلبت آهنگ است شد پسته ٔ تنگ تو دلم را روزی یارب چه دل خسته ٔ روزی تنگ است . حافظ (از آنندراج ).در دیوان حافظ چ قزوینی و دکتر قاسم غنی دیده ن...
-
روزی خوار
لغتنامه دهخدا
روزی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مُرتَزَق . (یادداشت مؤلف ). مردم . خلایق . (شرفنامه ٔ منیری در ذیل روزی خواران ). روزی خورنده . هریک از افراد آدمی : گوید از دیدن حق محرومندمشتی آب وگل روزی خوارش . خاقانی .وظیفه ٔ روزی خواران بخطای منکر نبرد. (گلس...
-
روزی خواره
لغتنامه دهخدا
روزی خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ](نف مرکب ) روزی خوار. روزی خورنده : یکی روزی خواره بود و یکی روزی دهنده . (قابوس نامه ). روزی آن است که روزی به روزی خواره دهی . (قابوس نامه ). پیره زنی زن حاتم را گفت حاتم روزی چه مانده است گفت حاتم روزی خواره بود رو...
-
روزی خور
لغتنامه دهخدا
روزی خور. [ خوَر / خُر ] (نف مرکب ) روزی خورنده . روزی خوار : نشاید همه کشتن از بهر خویش که روزی خورانند از اندازه بیش . نظامی .و رجوع به ترکیبات مترادف آن شود.
-
روزی دهنده
لغتنامه دهخدا
روزی دهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رازق . خدا و روزی ده : وقتی زاهدی متوکل را دیدم پرسیدم که تو از کجا خوری گفت این علم بنزدیک من نیست از روزی دهنده پرس مرا با این چه کار. (تذکرة الاولیاء عطار). گفت روزی دهنده ٔ درویشان را فراموش کرده است . (...
-
روزی رسان
لغتنامه دهخدا
روزی رسان . [ رَ ] (نف مرکب ) روزی رساننده . || (اِخ ) کنایه از ذات باری . (از لغت محلی شوشتر) : گرم نیست روزی ز مهر کسان خدایست رزاق و روزی رسان . نظامی .غم روزی مخورتا روز ماندکه خود روزی رسان روزی رساند. نظامی .دگر روز باز اتفاق اوفتادکه روزی رسان...
-
روزی ریز
لغتنامه دهخدا
روزی ریز. (نف مرکب ) روزی ریزنده .کسی یا چیزی که روزی مردم از او میرسد : بفر شه که روزی ریز شاخست کرم گر تنگ شد روزی فراخست .نظامی .
-
سیاه روزی
لغتنامه دهخدا
سیاه روزی . (حامص مرکب ) عمل و حالت سیاه روز. بدبخت ، سیاه روز بودن : گرم ز لطف سیه روز خود خطاب کنی سیاه روزی من کار آفتاب کند.حکیم کاشانی (از آنندراج ).
-
شبانه روزی
لغتنامه دهخدا
شبانه روزی . [ ش َن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شبانه روز. شبانروزی .- شاگرد شبانه روزی ؛ شاگردی که درتمام ایام هفته مقیم مدرسه ای (که اختصاص بدین امر دارد یعنی دائمی است ) باشد.- مدرسه ٔ شبانه روزی ؛ مدرسه و آموزشگاهی که روزان و شبان دائر باشد و ...
-
میان روزی
لغتنامه دهخدا
میان روزی . (ص نسبی ) نیمروزی . وسط روزی . (از یادداشت لغت نامه ).- خواب میان روزی ؛ خوابی که در وسط روز باشد. خوابیدن در بین روز.
-
لب روزی
لغتنامه دهخدا
لب روزی . [ ل َ ] (ص مرکب ) کم روزی . گنجشک روزی . کردی خوردی . آش بقازنه (به ترکی ) : هرگز نبدم لب تو یارب روزی یابنده ٔ تو نیست مگر لب روزی .یبغو.
-
مقطوع روزی
لغتنامه دهخدا
مقطوع روزی . [ م َ ] (ص مرکب ) بی روزی . آن که رزق وی بریده باشد. آن که وجه معاش وی قطع شده باشد : بخواه و مدار از کس ای خواجه باک که مقطوع روزی بود شرمناک .سعدی .
-
پراکنده روزی
لغتنامه دهخدا
پراکنده روزی . [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) تهیدست . مُقل ّ : خداوند روزی بحق مشتغل پراکنده روزی پراکنده دل .سعدی .