روزی خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ](نف مرکب ) روزی خوار. روزی خورنده : یکی روزی خواره بود و یکی روزی دهنده . (قابوس نامه ). روزی آن است که روزی به روزی خواره دهی . (قابوس نامه ). پیره زنی زن حاتم را گفت حاتم روزی چه مانده است گفت حاتم روزی خواره بود روزی ده اینجاست نرفته است . (تذکرة الاولیاء عطار چ استعلامی ص 299). و رجوع به روزی خوار شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.