کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روزۀ آبمیوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
juice fast
روزۀ آبمیوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] رژیم غذایی بسیار کوتاهمدت و عموماً یک تا سهروزهای که در طول آن فرد با هدف حذف فلزات سنگین یا دیگر مواد سمی از بدن، فقط آبمیوه و آب سبزی مینوشد متـ . آبمیوهدرمانی juice therapy
-
واژههای مشابه
-
روزه
واژگان مترادف و متضاد
۱. صوم ۲. امساک
-
روزه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (اِ.) یکی از شعائر مذهبی است و آن خودداری از آشامیدن و خوردن سایر مبطلات مربوط به آن است از اذان صبح تا اذان مغرب .
-
روزه
لغتنامه دهخدا
روزه . [ زَ / زِ ] (ص نسبی ، اِ) (از: روز +ه نسبت ). منسوب به روز: یکروزه ، دوروزه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اغلب بصورت مرکب آید : یک کف پست تو بصحرای عشق برگ چهل روزه تماشای عشق . نظامی .ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار ما. مول...
-
روزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به روز) ruze ۱. مربوط به روز (در ترکیب با عدد): دوروزه، یکروزه.۲. (اسم) (فقه) از اعمال مذهبی، بهصورت خودداری از خوردن، آشامیدن، و سایر اعمالی که برای روزهدار منع شده از طلوع صبح تا غروب آفتاب؛ صوم.۳. (صفت) [عامیانه] روزهدار: امرو...
-
روزه
دیکشنری فارسی به عربی
صوم
-
نیم روزه
لغتنامه دهخدا
نیم روزه . [ زَ / زِ ] (ص نسبی ) منسوب به نصف روز. || نصف روزی . (ناظم الاطباء). کارگر که نیمی از روز کار کند. || (ق مرکب ) در نیمی از روز. در نصف روز: نیم روزه ، کار را تمام کردم .
-
نیمه روزه
لغتنامه دهخدا
نیمه روزه . [ م َ / م ِ زَ / زِ ] (ص نسبی ) نصف روزه . کارگری که یک نیمه از روز کارکند. نیمه روزی .
-
هفت روزه
لغتنامه دهخدا
هفت روزه . [هََ زَ / زِ ] (ص نسبی ) آنچه هفت روز مانده باشد.
-
همه روزه
لغتنامه دهخدا
همه روزه . [ هََ م َ / م ِ زَ / زِ ] (ص نسبی )آنچه در همه ٔ روزها باشد یا انجام پذیرد و مکرر باشد. || (ق مرکب ) به تکرار. پیوسته . همیشه .
-
یک روزه
لغتنامه دهخدا
یک روزه . [ ی َ / ی ِ زَ / زِ ] (ص نسبی ) منسوب به یک روز. (ناظم الاطباء). || برای مدت یک روز. (یادداشت مؤلف ) : گر بریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد قسمت یک روزه ای . مولوی . || به مدت یک روز : دو دیده پر از آب کاوس شاه همی بود یک روزه با او به راه ...
-
سهروزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← سوارکاری سهروزه
-
باد روزه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (ق .) هر روزه .
-
روزه خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (ص فا.) آن که در ماه رمضان روزه نگیرد.