کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رودست زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رودست زدن
لغتنامه دهخدا
رودست زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، فریب دادن . گول زدن . رجوع به رودست خوردن شود.
-
رودست زدن
لهجه و گویش تهرانی
فریب دادن
-
واژههای مشابه
-
رودست خوردن
لغتنامه دهخدا
رودست خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، فریفته شدن . گول خوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
رودست خوردن
لهجه و گویش تهرانی
فریب خوردن،کلک خوردن
-
رودست بلند شدن
لهجه و گویش تهرانی
پیشی گرفتن
-
جستوجو در متن
-
برگ زدن
لهجه و گویش تهرانی
رودست زدن
-
سور زدن
لهجه و گویش تهرانی
رودست زدن
-
خام کردن
واژگان مترادف و متضاد
گول زدن، فریبدادن، رودست زدن، اغفال کردن، غفلتزده کردن
-
زبردست کسی دکان گرفتن
لغتنامه دهخدا
زبردست کسی دکان گرفتن . [ زَ ب َ دَ ت ِ ک َ دُک ْ کا گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت است از بر آن کس برتری جستن . در مقابل او دکان دعوی آراستن . در حوزه حق او وارد شدن . نظیر: رودست کسی زدن . روی دست دیگری رفتن . بالا دست کسی زدن : جواب داد که هان ای س...
-
روی دست
لغتنامه دهخدا
روی دست . [ دَ ] (اِ مرکب ) مقابل پشت دست . بردست .- متاع روی دست ؛ متاع حقیر و خواری که در مکانی بیرون از دکان می گذارند و متاعی که در کف دست نهاده در کوچه و بازار می فروشند. (ناظم الاطباء). || مکر در کشتی گیری . (ناظم الاطباء). رودست . || مکر و فر...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ص...
-
خوردن
لغتنامه دهخدا
خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر بآپیو...