کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهی پرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهی پرور
لغتنامه دهخدا
رهی پرور. [ رَ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) بنده نواز. که نسبت به زیردستان مهربانی و نوازش کند. که بر بندگان و خدمتکاران مهربان و رؤف باشد : خزینه پرور مردم رهی گداز بودملک خزینه گداز آمد و رهی پرور. عنصری .فروختند بمیرند شاه هندو رابه پیش خیمه ٔ شاهنشه ره...
-
واژههای مشابه
-
رَهی
لهجه و گویش گنابادی
rahi در گویش گنابادی یعنی فرستادن ، پست کردن
-
release from masking
پوششرهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] کاهش اثربخشی پوشش در نتیجۀ تغییر در نشانک پوششی یا نشانک پوششیافته
-
رهی شیرازی
لغتنامه دهخدا
رهی شیرازی . [ رَ ی ِ شی ] (اِخ ) مجد همگر. (فرهنگ سخنوران ). رجوع به مجد همگر شود.
-
رهی طهرانی
لغتنامه دهخدا
رهی طهرانی . [ رَ ی ِ طِ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از منشیان و گویندگان عهد فتحعلیشاه بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
-
رَهیْ هِ
لهجه و گویش گنابادی
rahihe در گویش گنابادی یعنی مسافرید ، رفتنی هستید ، راهی هستید ، در حال حرکتید
-
binaural release from masking
پوششرهی دوگوشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] ← اختلاف تراز پوشش
-
جستوجو در متن
-
پرور
لغتنامه دهخدا
پرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. ...
-
کریم طبع
لغتنامه دهخدا
کریم طبع. [ ک َ طَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای طبیعتی بخشنده و سخی است . کریم نهاد. (فرهنگ فارسی معین ) : آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خود دارد. ناصرخسرو.تویی معاینه در مهتری ومثل تو نیست کریم طبع و رهی پرور و سخاگستر.سوزنی .
-
سخاگستر
لغتنامه دهخدا
سخاگستر. [ س َ گ ُ ت َ] (نف مرکب ) سخی و جوانمرد. (آنندراج ) : تا سخن پروربوی از صاحب رازی بهی چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری . سوزنی .تویی معاینه در مهتری و مثل تو نیست کریم طبع و رهی پرور و سخاگستر.سوزنی .
-
کهترنواز
لغتنامه دهخدا
کهترنواز. [ ک ِ ت َ ن َ ] (نف مرکب ) کهترپرور. زیردست نواز. بنده پرور : یکی گفت کای شاه کهترنوازچرا گشتی اکنون چنین دیرساز. فردوسی .چو آمد برِ شاه کهترنوازنوان پیش او رفت و بردش نماز. فردوسی .دگر گفت کای شاه کهترنوازتو را پادشاهی و عمر دراز. فردوسی ....
-
گداز
لغتنامه دهخدا
گداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه بگدازد آز. ابوشکور.اما رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که ...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ](اِخ ) فرالاوی . محمدبن موسی . از اجله ٔ شعرای دوره ٔ سامانیان . معاصر شهید و رودکی . او عمری طویل یافته و ویرا جز دیوان غزل و قصیده ، مثنوی به بحر خفیف بوده و با علو مقام ادبی ثروت و بضاعتی چنانکه باید نداشته است . رودکی...