کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنج و غصه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غصة
لغتنامه دهخدا
غصة. [ غ ُص ْ ص َ ] (ع اِ) اندوه گلوگیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، غُصَص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اگر چه لفظ غصه در (تداول ) مردم به معنی مطلق خشم و قهر استعمال شده است لیکن تحقیق این است که مجازاً به معنی خشمی است که آن ر...
-
خودخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] xodxor ویژگی کسی که بسیار غصه میخورد و رنج خود را آشکار نمیکند.
-
صنوبر
دیکشنری عربی به فارسی
غم و اندوه , از غم و حسرت نحيف شدن , نگراني , رنج و عذاب دادن , غصه خوردن , کاج , چوب کاج , صنوبر
-
کیمیاگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] kim[i]yāgar کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد: ◻︎ کیمیاگر به غصه مرده و رنج / ابله اندر خرابه یافته گنج (سعدی: ۸۴).
-
راخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rāx ۱. غم؛ غصه؛ اندوه؛ رنج: ◻︎ دو گوشش به خنجر چو سوراخ کرد / دل مرز توران پر از راخ کرد (فردوسی: مجمعالفرس: راخ).۲. گمان و اندیشه.
-
دق کردن
لغتنامه دهخدا
دق کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به مرض دق مبتلی شدن . (فرهنگ فارسی معین ). مسلول شدن . تب لازم گرفتن . رجوع به دق شود. || از بسیاری ِ اندوه به دق مردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از اندوه و رنج و غصه آزرده شدن ورنجور شدن و مردن . (ناظم الاطباء). از غ...
-
دق کش
لغتنامه دهخدا
دق کش . [ دِ ک ُ ] (ن مف مرکب ) کشته شده به دق . کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد.- دق کش شدن ؛ دق مرگ شدن . مردن از دق . به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن .- دق کش کردن ؛ دق مرگ کردن . به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با ...
-
مصارعه
لغتنامه دهخدا
مصارعه . [ م ُ رَ / رِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) مصارعة. مصارعت . کشتی گرفتن . (یادداشت مؤلف ) : از مصارعه ٔ حوادث جز غصه و رنج دل نزاید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258). می دانستند با سیل در مصارعه آمدن جان بازی است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 207). و رج...
-
مار خوردن
لغتنامه دهخدا
مار خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان ). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن . (آنندراج ). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن . غم خوردن . غم بسیارخوردن . ...
-
محنت رقم
لغتنامه دهخدا
محنت رقم . [ م ِ ن َ رَ ق َ ] (ص مرکب ) نوشته و رقمی قرین اندوه و غم و ملال . نوشته ای مشعر بر غم و اندوه .- قلم محنت رقم ؛ کلکی که مطالب اندوهناک نگارد یا کلکی که رقم او نامرادی و غصه و رنج است : در جزء اول از این مجلد مرقوم قلم محنت رقم گشت . (تار...
-
فراز کشیدن
لغتنامه دهخدا
فراز کشیدن . [ ف َ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) پیش کشیدن . به سوی خود کشیدن : چو من فراز کشیدم به خویشتن لب اودل حسود ز غم خویشتن فراز کشید. فرخی سیستانی .- خویشتن فراز کشیدن ؛ درهم شدن از غصه و رنج . رجوع به فراز شود. || بالا کشیدن و از غلاف درآوردن ش...
-
عقده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عقدَة، جمع: عُقَد] 'oqde ۱. امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر میشود.۲. [مجاز] دشمنی؛ کینه.۳. ناراحتی؛ درد دل.۴. [قدیمی، مجاز] امر پیچیده و دشوار؛ موضوع لاینحل.۵. [قدیمی] گره.۶. [قدیمی، مجاز] پیوند.〈 عقدهٴ حقارت: (رو...
-
دوساله
لغتنامه دهخدا
دوساله . [ دُ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دو سال . بچه ٔ انسان یا حیوان و یا هر چیزی که دو سال بر آن گذشته باشد: طفل دوساله . شتر دوساله . درخت دوساله . کار دوساله : اجزاع ؛ دوساله شدن گوسفند. (تاج المصادربیهقی ) (یادداشت مؤلف ) : چل سال رنج و غص...
-
مار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mār] mār ۱. (زیستشناسی) خزندهای با بدن دراز، باریک، و پوشیده از پولک و بدون دستوپا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد.۲. (نجوم) از صورتهای فلکی در نیمکرۀ شمالی.〈 مار خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] رنج و سختی بردن؛ غصه خوردن: ...
-
جفت گشتن
لغتنامه دهخدا
جفت گشتن . [ ج ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جفت گردیدن . پیوستن نرینه و مادینه به یکدیگر : روزی دو آهو را دید که با هم جفت گشتند. (مجمل التواریخ ). || همسر گردیدن زن و مرد. ازدواج . زناشوئی . زن و شوهر شدن . || قرین و دمساز گردیدن . ملازم گشتن : سخن زین نش...