کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقع
لغتنامه دهخدا
رقع. [ رَ ] (ع اِ) شوی . گویند: لاحظی رقعک ؛ ای لارزقک اﷲ زوجاً. (ناظم الاطباء). شوی . (آنندراج ). شوی . یقال : لاحظی رقعک ؛ ای لارزقک اﷲ زوجاً...او تصحیف ، و تفسیر الرقع بالزوج ظن و تخمین و الصواب رفغک بالالف والغین . (منتهی الارب ). || آسمان . آسما...
-
رقع
لغتنامه دهخدا
رقع. [ رَ ] (ع مص ) شتافتن . (از اقرب الموارد). بشتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بشتاب رفتن . (ناظم الاطباء). || درپی کردن جامه را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در پی نهادن جامه را. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). وصله کردن . رقعه دوختن . پیوند کر...
-
رقع
لغتنامه دهخدا
رقع. [ رُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ رُقَعَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به رقعه شود.
-
واژههای مشابه
-
رقع یمانی
لغتنامه دهخدا
رقع یمانی . [ رَ ع ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گویند درختی است بقدر درخت گردکان ، و برگش مثل برگ درخت چنار وثمرش شبیه به انجیر بقدر انار و دانه ٔثمرش مانند دانه ٔ انجیر و بارش شیرین و مأکول است و در مصر انجیر فرنگی گویند. بلندی درختش زیاده بر دو...
-
واژههای همآوا
-
رقا
لغتنامه دهخدا
رقا. [ رِ ] (ع اِ) حنا. حَنی ّ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رقان شود.
-
جستوجو در متن
-
جوزالرقع
لغتنامه دهخدا
جوزالرقع. [ ج َ زُرْ رُق ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) رقع یمانی است .
-
مرقوع
لغتنامه دهخدا
مرقوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رقع. رجوع به رقع شود.- قمیص مرقوع ؛ پیراهن وصله کرده : قال أزهر رأیت عمربن عبدالعزیز یخطب الناس و علیه قمیص مرقوع . (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 190).
-
انجیر بغدادی
لغتنامه دهخدا
انجیر بغدادی . [ اَ رِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) بار رقع یمانیست و در مصر آنرا انجیر فرنگ گویند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به انجیر فرنگ شود.
-
رقعه
فرهنگ فارسی معین
(رُ عِ یا عَ) [ ع . رقعة ] (اِ.) 1 - تکه ، قطعه . 2 - پینه که به جامه دوزند، وصله . 3 - قطعه کاغذی که روی آن نویسند. 4 - نامه ، مکتوب . ج . رقاع و رُقع .
-
ترقیع
لغتنامه دهخدا
ترقیع. [ ت َ ] (ع مص ) پاره در جامه دادن . (زوزنی ). درپی نهادن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و منه و یقال : رقع دنیاه بآخرته . (اقرب الموارد). پینه زدن جامه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || جاهای گ...
-
رقعة
لغتنامه دهخدا
رقعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) آواز برخورد تیر مرنشانه را. (ناظم الاطباء). آواز تیر در نشانه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نوشته ٔ موجز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قطعه ٔ کاغذی که در آن نویسند. (از اقرب الموارد). ج ، رِ...
-
پیوند کردن
لغتنامه دهخدا
پیوند کردن . [ پ َ / پ ِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوند زدن .برای بهتر کردن یا عوض کردن ثمر یا گل درختی ؛ بطریقه ٔ معمول قسمتی از درخت دیگر بوی پیوستن . تبنیق . اطعام ، تطعیم ؛ پیوند دادن شاخی به شاخی دیگر. (منتهی الارب ). || متصل کردن . وصل کردن : پیو...