کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رقاق
/roqāq/
معنی
۱. رقیق؛ نازک.
۲. (اسم) نان نازک مثل نان لواش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقاق
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] 1 - (ص .) نازک . 2 - (اِ.) نان لواش .
-
رقاق
لغتنامه دهخدا
رقاق . [ رَ ] (ع اِ)بیابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صحرا. (اقرب الموارد). || زمین هموار و پست که روی آن نرم و زیر آن سخت باشد یا زمین که آب آن فرورفته باشد یا زمین نرم و فراخ . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). زمین نرم ...
-
رقاق
لغتنامه دهخدا
رقاق . [ رِ ] (ع ص ) ج ِ رقیق . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به رقیق شود. ج ِ رقیقة. (اقرب الموارد). و ورقه [ ورق الجرجیر ] رقاق فیها تشریف . (تذکره ٔ ابن بیطار). الخفاف و هی الحجارة الرقاق البیض . (الفهرست ابن ندیم ). رجوع به...
-
رقاق
لغتنامه دهخدا
رقاق . [ رُ ] (ع اِ) زمین که آب آن فرورفته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی رَقاق (زمینی که ...). (از اقرب الموارد). || نان تنک . یقال : عبدی غلام یخبز الجردق و الرقاق ؛ یعنی گرده و نان تنک . ج ، رِقاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نان...
-
رقاق
لغتنامه دهخدا
رقاق . [ رُ ] (ع مص ) نرم وسست رفتن شتر، یا سبک رفتن شتر: رق البعیر رقاقاً. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
رقاق
لغتنامه دهخدا
رقاق . [ رُق ْ قا ] (ع ص ) تنک و نرم از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رقیق . (اقرب الموارد). رجوع به رقیق شود.
-
رقاق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] roqāq ۱. رقیق؛ نازک.۲. (اسم) نان نازک مثل نان لواش.
-
جستوجو در متن
-
رقاقة
لغتنامه دهخدا
رقاقة. [ رُ ق َ ] (ع اِ) یکی رُقاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نان تنک . ج ، رقاق . (منتهی الارب ). یک نان تنک . یک لواش . ج ، رُقاق . (یادداشت مؤلف ). یکی رقاق به معنی نان نازک . (از اقرب الموارد).
-
رقة
لغتنامه دهخدا
رقة. [ رَق ْ ق َ ] (ع اِ) هر زمین بر لب رود که آب بر وی در وقت مدبر آید و سپس فرورود. ج ، رِقاق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هر زمین بر لب رودخانه که آب در هنگام مد آن را فراگیرد و سپس در آن فرو رود و برای رستنیها نیکو گردد. ج ، رقاق و ابوحاتم...
-
قیماز
لغتنامه دهخدا
قیماز. [ ق َ ] (ترکی ، اِ) کنیز و خدمتگار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : پس در خانه بگو قیماز راتا بیارد آن رقاق و قاز را.مولوی (از فرهنگ فارسی معین ).
-
دوپرویزنی
لغتنامه دهخدا
دوپرویزنی . [ دُ پ َ زَ ] (ص نسبی ) میده که دوباره بیخته شده باشد. (غیاث ). در آنندراج به غلط معده که دوبار پخته باشند ضبط شده است . (یادداشت لغتنامه ) : حریری رقاق دوپرویزنی چو مهتاب تابنده از روشنی .نظامی .
-
حرک
لغتنامه دهخدا
حرک . [ ح َ ] (اِخ )موضعی است . عبیداﷲبن قیس الرقیات گوید : ان شیباً من عامربن لؤی و فتواً منهم رقاق النعال لم یناموا اذ نام قوم ٌ عن الوتَر بحرک فعرعر فالسخال .(معجم البلدان ).
-
رقیقة
لغتنامه دهخدا
رقیقة. [رَ قی ق َ ] (ع ص ) رقیقه . تأنیث رقیق . زن مملوک . (ناظم الاطباء). || نرم و ملایم : نار رقیقة؛ نار لینة. آتش نرم . آتش ملایم . (یادداشت مؤلف ). || مؤنث رقیق . ج ، رِقاق . (از اقرب الموارد).
-
تنک
لغتنامه دهخدا
تنک . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (اِ) نان نازک . (ناظم الاطباء). نان تنک . در عربی رقاق ، صلائق و این نوع نان را اکنون در ایران نان لواش گویند... (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بر خوان وی اندر میان خانه هم نان تنک بود و هم ونانه .دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم ده...