کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رفتن
/raftan/
معنی
۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.
۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.
۳. پیمودن؛ طی کردن.
۴. روان شدن؛ روان بودن: خون رفتن.
۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.
۶. واقع شدن؛ صورت پذیرفتن؛ اتفاق افتادن.
۷. [مجاز] از دنیا رفتن؛ درگذشتن؛ فوت کردن.
۸. [مجاز] قطع شدن: اگر سرش«برود» نمازش نمیرود.
۹. [مجاز] از جریان افتادن؛ قطع شدن جریان: برق رفت.
۱۰. در آستانۀ انجام گرفتن کاری: توپ میرفت که گُل بشود.
۱۱. [مجاز] خوردن یا نوشیدن چیزی: یک شیشه نوشابه را یک نفس میرفت.
۱۲. انجام دادن حرکت ورزشی: روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن.
۱۳. گذشتن: ◻︎ دریغا که فصل جوانی برفت / به لهوولَعِب زندگانی برفت (سعدی۱: ۱۸۴).
۱۴. ساییده شدن.
۱۵.[مجاز] از دست دادن: وقتی ورشکست شدم همهٴ پولهایم رفت.
۱۶. داخل شدن: سوزن رفت توی دستم.
۱۷. بیان شدن؛ گفته شدن: ذکر خیر شما میرفت.
۱۸. شبیه بودن: حلالزاده به داییاش میرود!.
۱۹. قربان رفتن: قدرت خدا را بروم.
۲۰. [قدیمی] به اتمام رسیدن: ◻︎ برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمهٴ لیلی کجاست (سعدی۲: ۳۳۱).
۲۱. [قدیمی] رفتار کردن؛ عمل کردن: به روش خود میرفت.
۲۲. [قدیمی] ارسال شدن.
۲۳. [قدیمی] سزاوار بودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جارو کردن، روبیدن، روفتن
فعل
بن گذشته: رفت
بن حال: رو
دیکشنری
begone, betake, blow , depart, departure, due, evaporate, exit, get, go, going, head, leave, parting, pass, pile, quit, ride, roll, set, step, sweep, visit, withdraw
-
جستوجوی دقیق
-
رفتن
واژگان مترادف و متضاد
جارو کردن، روبیدن، روفتن
-
رفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حرکت کردن، ذهاب، عازمشدن، کوچ کردن، نقلمکان کردن ۲. سپریشدن، گذشتن ۳. شباهتداشتن، شبیهبودن ≠ آمدن، ایاب
-
رفتن
فرهنگ فارسی معین
(رُ تَ) (مص م .) نک روبیدن .
-
رفتن
فرهنگ فارسی معین
(رَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - روان شدن ، حرک ت کردن . 2 - کوچ کردن ، رحلت کردن . 3 - گذش تن ، سپری شدن . 4 - مردن . 5 - تأثیر کردن . 6 - شدن ، گذشتن . 7 - صورت پذیرفتن ، انجام گرفتن . 9 - (عا.) شبیه بودن . 10 - بی حال شدن . 11 - انجام دادن . 12 - ...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رُ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و روبیدن . (ناظم الاطباء). روفتن . روبیدن . ستردن . پاک کردن . (یادداشت مؤلف ). جاروب کردن و پاک کردن جایی یا چیزی . (فرهنگ نظام ). || سَفْر. (تاج المصادر بیهقی ) : اینک رهی به مژگان خاک ره تو رفته از نزد تو نه نام...
-
رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: raftan] raftan ۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.۳. پیمودن؛ طی کردن.۴. روان شدن؛ روان بودن: خون رفتن.۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.۶. واقع شدن؛ صورت پذیرفتن؛ ات...
-
رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) roftan ۱. جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک.۲. [قدیمی] پاک کردن.
-
رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
اذهب , خارج , ذهاب , عصابة
-
رفتن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beši / šoy / bešdan طاری: šoy(mun) طامه ای: šoɂan طرقی: šoymun کشه ای: šoymun نطنزی: šoɂan
-
رفتن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beruvi طاری: rot(mun) طامه ای: rotan طرقی: rotmun کشه ای: rotmun نطنزی: rotan
-
واژههای مشابه
-
رَفتن
لهجه و گویش بختیاری
raftan رفتن.
-
رُفتَن
لهجه و گویش بختیاری
roftan رُفتن، روبیدن.
-
رُفتن
لهجه و گویش تهرانی
شستشو کردن، رفت و روب،روبیدن