کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رطل کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رطل کشیدن
معنی
( ~. کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شراب خوردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رطل کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شراب خوردن .
-
رطل کشیدن
لغتنامه دهخدا
رطل کشیدن . [ رَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) شراب خوردن . (یادداشت مؤلف ) : می کشم رطل عشق تا بغدادهم کشم گرز سر بدر گردد. خاقانی .جان خاک شود به طمع جرعه چون رطل طرب کشی دمادم .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
رطل خوردن
لغتنامه دهخدا
رطل خوردن . [ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن : صبر کردیم که در روزه چنان نیکو بودرطل خوردیم که در عید چنین نیکوتر. امیرمعزی .رطل دوگانه به خراج قوی توانند خورد. (مرزبان نامه ).اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان خرده نگیرند جوان...
-
رطل راندن
لغتنامه دهخدا
رطل راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب نوشیدن . می خوردن : چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت . خاقانی .رطل برتر بران که خواهد راندروز یک اسبه در قفای صبوح .خاقانی .
-
رطل گران
لغتنامه دهخدا
رطل گران . [ رَ ل ِ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از پیاله و پیمانه ٔ بزرگ است . (برهان ) (از آنندراج ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). پیاله ٔ بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : بعد سه رطل گران مدح وزیر جهان گفت که خاقانیا یاد چه داری...
-
رطل گرفتن
لغتنامه دهخدا
رطل گرفتن . [ رَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )کنایه از شراب خوردن . (یادداشت مؤلف ) : خواهی تا توبه کرده رطل بگیردزخمه ٔ غوش ترا بفندق تر گیر . عماره ٔ مروزی .می خور که هر که آخر کار جهان بدیداز غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت .حافظ.
-
جستوجو در متن
-
کشیدن
لغتنامه دهخدا
کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرده بندبزندان کشیدند ناسودمند. فردوسی ...
-
لاجرعه
لغتنامه دهخدا
لاجرعه . [ ج ُ ع َ ] (ع ق مرکب ) بدون آشام .- لاجرعه نوشیدن یا لاجرعه آشامیدن و یا لاجرعه بسر کشیدن ؛ آشامیدن مایع ظرفی تاقطره ٔ آخر به یکدم . به یکباره نوشیدن هر چیز که در ظرف باشد. تمام نوشیدن مظروفی را. همه ٔ مظروف را یکباره نوشیدن . یکبارگی همه ...
-
بکشیدن
لغتنامه دهخدا
بکشیدن . [ ب ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص ) بردن : و لشکر وی را بکشید به سیستان . (تاریخ سیستان ). || برآوردن . بالا بردن . طویل و دراز کردن : ای منظره و کاخ برآورده بخورشیدتاگنبد گردان بکشیده سر ایوان . دقیقی . || نوشیدن به یک نفس : رطل دومنی بود به یک دم ب...
-
ساتگینی
لغتنامه دهخدا
ساتگینی . (اِ) قدح و پیاله ٔ بزرگ شرابخوری را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). بادیه . باطیه . پیاله ٔ بزرگ : ساقیا ساتگینی اندر ده مطربا رود نرم و خوش بنواز. فرخی .روز نوروز است امروز و سر سال است ساتگینی خور و از دست قدح مفکن . ف...
-
مسمط
لغتنامه دهخدا
مسمط. [ م ُ س َم ْ م َ ](ع ص ، اِ) حکمی که رد نشود. حکم روان : حکمک مسمطاً؛أی متمماً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). أیضاً یقال : خذ حقک مسمطاً؛ أی سهلا مجوزاً نافذاً. (اقرب الموارد). || هو لک مسمطاً، أی هنیاً؛ آن برای تو گوارا باد...
-
برکشیدن
لغتنامه دهخدا
برکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . استخراج کردن . برآوردن . بیرون کردن . بالا کشیدن . بیرون آوردن . (ناظم الاطباء). خارج ساختن . (یادداشت مؤلف ) : لعل می را ز درج خم برکش در کدونیمه کن به پیش من آر. رودکی .ناگاه پای اسب بهرام بد...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...