کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رصفة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رصفة
لغتنامه دهخدا
رصفة. [ ] (اِخ ) متعه ٔ شادل که بدن دو پسر خود را که جیعونیان بر دار کشیده و مدت چند ماه شب و روز بر دار گذارده بودند حراست می نمود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
رصفة
لغتنامه دهخدا
رصفة. [ رَ ص َ ف َ ] (ع اِ)رصفه . سنگ بر سنگ آبراهه نهاده ، یا عام است . ج ، رَصَف . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگ نهاده شده یکی بر روی دیگر در مسیل . (از اقرب الموارد). || پی که بر تیر و کمان پیچند. ج ، رِصاف . (ناظم الاطباء) (منت...
-
رصفة
لغتنامه دهخدا
رصفة. [ رَ ص ِ ف َ ] (ع ص ، اِ) دندان بردیف و منظم و هموار روییده . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
زبنة
لغتنامه دهخدا
زبنة. [ زُ ب ُن ْ ن َ ] (اِخ ) موضعی است بساحل از کوره ٔ رصفه . (از معجم البلدان ).
-
رصاف
لغتنامه دهخدا
رصاف . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَصَفَة. (ناظم الاطباء). پی که بر تیر و کمان پیچند، و واحد آن رَصَفة است . (از اقرب الموارد). و رجوع به رَصَفة شود. || ج ِ رَصیف . (ناظم الاطباء). ج ِرَصیف . به معنی پیهای اسب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پیهای اسب است و ...
-
زبنی
لغتنامه دهخدا
زبنی . [ زُ ب ُن ْ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به زبنة، موضعی از کوره های رصفه . (از معجم البلدان ). و رجوع به ماده ٔ زیرشود.
-
مرتصفة
لغتنامه دهخدا
مرتصفة. [ م ُ ت َ ص ِ ف َ ] (ع ص ) دندانهای رسته نزدیک یکدیگر. (از مهذب الاسماء). رصفة.(اقرب الموارد از لسان العرب ). رجوع به مرتصف شود.
-
رصف
لغتنامه دهخدا
رصف . [ رَ ص َ ] (ع اِ) آبی که از کوه بر سنگی فروریزد. (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ): ماءالرصف ؛ آبی که از کوه بر سنگی فروریزد و پاک و زلال گردد. (از اقرب الموارد). و منه : مزج هذا الشراب من ماء رصف نازع رصفاً آخر لأنه ...
-
رصف
لغتنامه دهخدا
رصف . [ رَ ص َ ] (ع مص ) رُصِفَت (مجهولاً) اسنانه رَصْفاً و رَصِفَت رَصَفا؛ بردیف رُست و منظم و هموار قرار گرفت دندان . ومؤنث آن : رَصِفَة و مرتصَفة. (از اقرب الموارد).
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) محمدبن ابی معتوج ، از مردم باجةالزیت در ساحل و از خره ٔ رصفه است . در آن نشو و نما کرده و از شاگردان محمدبن سعید ابروطی بوده است . حاضرجواب و بدیهه گو و شجاع بود و در حق ابوحاتم زینی و هجاء او گفته است :ابا حاتم سدّ من اسفلک بشی ٔ هو ال...
-
زبنی
لغتنامه دهخدا
زبنی . [ زُ ب ُن ْ نی ی ] (اِخ ) محمدبن ابی منهال بن دارة ازدی مکنی به ابوحاتم . محمدبن ابی معتوج در هجو او گوید:و اذا مررت بباب شیخ زبنةفاکتب علیه قوارع الاشعاریؤتی و تؤتی شیخه و عجوزه و بناته و جمیع من فی الدار.و نیز گوید:اباحاتم سد من اسفلک بشی ...