کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رصانت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رصانت
/rasānat/
معنی
محکم شدن؛ استوار شدن؛ استواری؛ استواری عقل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رصانت
فرهنگ فارسی معین
(رَ نَ) [ ع . رصانة ] 1 - (مص ل .) محکم بودن . 2 - (اِمص .) استواری .
-
رصانت
لغتنامه دهخدا
رصانت . [ رَ ن َ ] (از ع ، اِمص ) رصانة. قوت و محکمی و استواری . (یادداشت مؤلف ) : از نواحی و اقطار و هند درختی چند بیاورند در رزانت و رصانت متقارب و در سخاوت و متانت متناسب . (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 421). و رجوع به رصانة شود.
-
رصانت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رصانة] [قدیمی] rasānat محکم شدن؛ استوار شدن؛ استواری؛ استواری عقل.
-
واژههای همآوا
-
رصانة
لغتنامه دهخدا
رصانة. [ رَ ن َ ] (ع مص ) رصانت . محکم و استوار گردیدن : رصن رصانةً. (از تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استواری و محکمی . (از آنندراج ). محکم بودن و استوار گردیدن . (از فرهنگ فارسی معین ). رصانة عقل و جز آن ؛ استحکام و بسیاری ث...
-
جستوجو در متن
-
ارصن
لغتنامه دهخدا
ارصن . [ اَ ص َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رصانت . استوارتر. محکم تر. رصین تر.
-
رصانة
لغتنامه دهخدا
رصانة. [ رَ ن َ ] (ع مص ) رصانت . محکم و استوار گردیدن : رصن رصانةً. (از تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استواری و محکمی . (از آنندراج ). محکم بودن و استوار گردیدن . (از فرهنگ فارسی معین ). رصانة عقل و جز آن ؛ استحکام و بسیاری ث...
-
محکمی
لغتنامه دهخدا
محکمی . [ م ُ ک َ ] (حامص ) حالت و چگونگی محکم . استواری . سختی . سفتی . بستگی . (ناظم الاطباء). حصانت . رصانت . رزانت . استحکام . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بنگر به چه محکمی ببسته ست مر جان ترا بدین تن اندر. ناصرخسرو.بسا رخنه که اصل محکمی هاست بسا انده...
-
استواری
لغتنامه دهخدا
استواری . [ اُ ت ُ ] (حامص ) محکمی . قرصی . حصانت . رزانت . اِحکام . متانت . (مجمل اللغة)(زمخشری ). استحکام . محکم کاری . دناج . رصافة. رصانت . طباخ . (منتهی الارب ) : و او را [ کابل را ] حصاریست محکم و معروف به استواری . (حدود العالم ). به استواری ج...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...