کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رساندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رساندن
/re(a)sāndan/
معنی
۱. چیزی یا کسی را به جایی بردن: مرا تا محل کارم رساند.
۲. [عامیانه] آگاهی دادن؛ گفتن مطلبی به کسی.
۳. چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن؛ متصل کردن دو چیز به یکدیگر: دو سرنخ را به یکدیگر رساند.
۴. پرورش دادن؛ پروراندن.
۵. [مجاز] باعث ازدواج دو نفر شدن.
۶. خبر، سلام، یا مانند آنرا به جایی بردن؛ ابلاغ کردن.
۷. دلالت کردن؛ نشان دادن.
۸. وارد کردن؛ دادن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسیب رساندن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حمل کردن
۲. تحویلدادن، تسلیم کردن
۳. هدایت کردن
۴. ابلاغ
فعل
بن گذشته: رساند
بن حال: رسان
دیکشنری
carry, communicate, conduct, convey, express, fetch, give, intend, ply, reach, say, supply, sweep, transmit, understand
-
جستوجوی دقیق
-
رساندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حمل کردن ۲. تحویلدادن، تسلیم کردن ۳. هدایت کردن ۴. ابلاغ
-
رساندن
فرهنگ فارسی معین
(رَ یا رِ دَ) (مص ل .) 1 - چیزی یا خبری را به کسی دادن . 2 - پروراندن .
-
رساندن
لغتنامه دهخدا
رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) رسانیدن . کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رسانیدن . آوردن . فرستادن . بردن : مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها یکی را بدین سو ممان . فردوسی .شود تا رساند سوی شاهزادبگفت آن زمان با فرنگیس شا...
-
رساندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹رسانیدن› re(a)sāndan ۱. چیزی یا کسی را به جایی بردن: مرا تا محل کارم رساند.۲. [عامیانه] آگاهی دادن؛ گفتن مطلبی به کسی.۳. چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن؛ متصل کردن دو چیز به یکدیگر: دو سرنخ را به یکدیگر رساند.۴. پرورش دادن؛ پروراندن.۵. [...
-
رساندن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: berasni طاری: rasnây(mun) طامه ای: rasnâɂan طرقی: rasnâymun کشه ای: rasnâymun نطنزی: resnâɂan
-
رساندن
دیکشنری فارسی به عربی
احمل , ارسال , اعط , افهم , دل عليه , مهاجم , نقل
-
واژههای مشابه
-
گزند رساندن
لغتنامه دهخدا
گزند رساندن . [ گ َ زَ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رساندن . صدمه زدن . گزند رسانیدن . اضرار : با تو عهد و میثاق میکنم که به هیچ نوع بر تو گزندی نرسانم . (تاریخ سیستان ).سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم . سعدی (طیبات ).و رجوع به گزند رسا...
-
کباب رساندن
لغتنامه دهخدا
کباب رساندن . [ ک َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کباب دررسانیدن . کباب پختن . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
مضرت رساندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آسیب رساندن، گزند رساندن، صدمه زدن ۲. ضرر زدن، زیان وارد آوردن
-
نکویی رساندن
لغتنامه دهخدا
نکویی رساندن . [ ن ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خیر رساندن . خوبی کردن . احسان کردن : بد خلق هرچت فزون تر رسدنکویی فزون تر رسان خلق را.خاقانی .
-
ستم رساندن
لغتنامه دهخدا
ستم رساندن . [ س ِ ت َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جور کردن . ستم کردن .ظلم کردن : و یا بکسی ستمی رساندن و چنان داند که داد کرده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98).
-
زیان رساندن
لغتنامه دهخدا
زیان رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) اضرار. الحاف . رزء. زیان رسانیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خسارت و گزند وارد آوردن بر چیزی یا کسی .
-
سلام رساندن
لغتنامه دهخدا
سلام رساندن . [ س َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) درود رسانیدن . تبلیغ تحیت . (فرهنگ فارسی معین ) : سلام من که رساند به پهلوان جهان جز آفتاب که چون من درم خریده ٔ اوست . خاقانی .من ای صبا ره رفتن بکوی دوست ندارم تو میروی بسلامت سلام من برسانی . سعدی .من ند...
-
درود رساندن
لغتنامه دهخدا
درود رساندن . [ دُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) ادای احترام کردن . نماز گزاردن . (ناظم الاطباء). || درود فرستادن . درود گفتن . آفرین گفتن . سلام رساندن : درودی رسانم به شاه جهان ز زال سپهبد گو پهلوان . فردوسی .درودی رسانم ز قیصر به شاه که جاوید باد این سر...