کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسالتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رسالتی
دیکشنری فارسی به عربی
رسولي
-
جستوجو در متن
-
رسولي
دیکشنری عربی به فارسی
رسالتي , وابسته به پاپ
-
vatical
دیکشنری انگلیسی به فارسی
واتیلی، نبوتی، پیغمبری، رسالتی، از روی پیشگویی
-
vatic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وایت، نبوتی، پیغمبری، رسالتی، از روی پیشگویی
-
apostolic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رسول خدا، رسالتی، وابسته به پاپ
-
رجعی
لغتنامه دهخدا
رجعی . [ رُ عا ] (ع اِ) پاسخ . جواب ، یقال : جأنی رجعی رسالتی . (اقرب الموارد). جواب مکتوب . (ناظم الاطباء). یقال ارسلت الیک فماجأنی رجعی رسالتی و کذا جأنی رجعی رسالتی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ژرمن
لغتنامه دهخدا
ژرمن . [ ژِ م َ ] (اِخ ) پیر دوّم . نام زرگر معروف فرانسوی (1722-1797 م .). وی را بسبب اقامت در رُم رومی گویند. رسالتی در اصول فن زرگری دارد.
-
رزین
لغتنامه دهخدا
رزین . [رَ ] (اِخ ) ابن مالک بن سلمةبن حارث ... محاربی . ابن کلبی و طبری و دارقطنی گفته اند که او را از طرف حضرت رسالتی بوده است . رجوع به الاصابة ج 1 قسم اول شود.
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عمروبن حصین بن قیس بن قنان بن متی . وی مانند پدر، کاتب جعفربن یحیی برمکی بود و پس از او به ذوالریاستین پیوست . پس از او کاتب حسن بن سهل بود و حسن او را ولایت کرمان و فارس داد و او را به رسالتی از فم الصلح نزد مأمون...
-
دست خالی
لغتنامه دهخدا
دست خالی . [ دَ ] (ص مرکب ) تهی دست . دست تهی . صفرالید.- دست خالی (به اضافه ) ؛بی بضاعت و مایه . و رجوع به دست تهی شود.- دست خالی برگرداندن کسی را ؛ مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن .- دست خالی برگشتن یا آمدن ؛ آمدن از سفر بی ره آور...
-
مفن
لغتنامه دهخدا
مفن . [ م ِ ف َن ن ] (ع ص ) (از «ف ن ن ») رجل مفن ؛ مرد که شگفتها آرد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : زندگانی مجلس سامی صدر عالم ، اجل اکمل ابرع ، افضل مفن اروع ... در اظهار مناقب و ادخار مناصب ... ابدالدهر باد. (م...
-
ض
لغتنامه دهخدا
ض . (حرف ) نشانه ٔ حرف پانزدهم است از الفبای عرب و نام آن ضاد است و در حساب جُمّل آن را به هشتصد دارند و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ عدد پانزده و در فارسی هجده است و آن یکی از دو حرف مختص به عرب است ، یعنی «ض » و «ظ»، و در فارسی این حرف نباشد و آن ...
-
متحمل
لغتنامه دهخدا
متحمل . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) بردارنده ٔ بار و بر خود گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) : ساحل تو محشر است نیک بیندیش تا بچه بار است کشتیت متحمل . ناصرخسرو.چون ایلک خان از احتشاد و...
-
مندوب
لغتنامه دهخدا
مندوب . [ م َ ] (ع ص ) مستحب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). (نزد فقهاء) عملی است که در نظر شارع انجام دادن آن راجح بر ترک آن است اما ترک آن جایز است . (از تعریفات جرجانی ). || مرده که بر آن گریند و بشمارند نیکیهای وی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الا...