کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رزم تازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رزم توز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) جنگجو.
-
رزم توزی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) جنگجویی .
-
رزم زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) جنگاور.
-
رزم نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) (اِمر.) داستان جنگی (معمولا منظوم ).
-
رزم یوز
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (ص فا.) جنگجوی .
-
رزم یوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) جنگجوی .
-
دشت رزم
لغتنامه دهخدا
دشت رزم . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 129 تن . آب آن از رودخانه ٔ فهلیان . محصول آنجا غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
رزم آزمودن
لغتنامه دهخدا
رزم آزمودن . [ رَ آ زْ / زِ دَ ](مص مرکب ) جنگ کردن . پیکار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رزم آزموده و رزم آزما و رزم آزمای شود.
-
رزم آوردن
لغتنامه دهخدا
رزم آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . رزم کردن . جنگیدن . نبرد کردن : نباشد امیدم سرای دگرنباید که رزم آورم با پدر. فردوسی .بر آنم میاور که عزم آورم به هم پنجه ای باتو رزم آورم .نظامی .
-
رزم برانگیختن
لغتنامه دهخدا
رزم برانگیختن . [ رَ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ برپا کردن . جنگ برانگیختن : برانگیخت رزمی چو بارنده میغتگرگش ز پیکان و باران ز تیغ.نظامی .
-
رزم جستن
لغتنامه دهخدا
رزم جستن . [ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب )جنگ طلبیدن . جنگ خواستن . رزمجویی کردن : بدو گفت شاه ای خردمند پوربرادر همی رزم جوید تو سور. فردوسی .تهمتن بدو گفت کای شهریارترا رزم جستن نیاید بکار.فردوسی .
-
رزم خسرو
لغتنامه دهخدا
رزم خسرو. [ رَ م ِ خ ُ رَ / رُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) نام پرده یا لحنی . (یادداشت مؤلف ) : بدان روی آتش بسی دختران یکی جشنگه ساخته بر کران ز گل بر سر هر یکی افسری نشسته بهر جای رامشگری همه چامه ٔ رزم خسرو زدندوز آن هر یکی هر زم...
-
رزم دادن
لغتنامه دهخدا
رزم دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . رزم کردن . جنگیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
رزم راندن
لغتنامه دهخدا
رزم راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . جنگیدن . رزمیدن . نبرد کردن : چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چندبه بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران .امیرمعزی .
-
رزم ساختن
لغتنامه دهخدا
رزم ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آماده ٔ جنگ شدن . اسباب رزم ساختن . فراهم کردن ابزار جنگ . به جنگ پرداختن . جنگ کردن . رزم کردن . جنگیدن : من و گرز چوبینه ٔ بدنشان شما رزم سازید با سرکشان .فردوسی .