کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رخسار
/roxsār/
معنی
رخ؛ روی؛ چهره؛ صورت؛ سیما.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه
دیکشنری
countenance, face, features, visage
-
جستوجوی دقیق
-
رخسار
واژگان مترادف و متضاد
چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه
-
رخسار
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِمر.) روی ، چهره .
-
رخسار
لغتنامه دهخدا
رخسار. [ رُ ] (اِ مرکب ) گونه که به عربی خَدّ گویند ولی از کثرت استعمال به معنی روی (تمام چهره ) نیز می آید. (از شعوری ج 2 ص 23). روی و چهره و عارض . (ناظم الاطباء). اُجْنة. وَجْنَة. وَجَنة. وِجْنة. وُجْنة. عذار. ممسوح . خُدّة. کَرْشَمة. (منتهی الارب...
-
رخسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رخساره› roxsār رخ؛ روی؛ چهره؛ صورت؛ سیما.
-
واژههای مشابه
-
پریرخسار
فرهنگ نامها
(تلفظ: pari roxsār) (= پری چهر) ، ← پری چهر.
-
تازه رخسار
لغتنامه دهخدا
تازه رخسار. [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) تازه رخ . تازه روی . خوشرو. گشاده رو. زیباروی : بر سر زانو بچندین عزتش جا می دهندتازه رخساران بچشم پاکبین آئینه را. صائب (از آنندراج ).رجوع به تازه رخ و تازه روی شود.
-
شعله رخسار
لغتنامه دهخدا
شعله رخسار. [ ش ُ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) شعله رخ . شعله روی . تابنده رخسار. شعله دیدار. صاحب آنندراج گوید: از اسمای محبوب است . مجازاً، آنکه چهره ای چون آتش زبانه کننده دارد از زیبائی و تابناکی : گریبان می درم بیخود چو بینم شعله رخساری دو دستم در ت...
-
مه رخسار
لغتنامه دهخدا
مه رخسار. [ م َه ْ رُ ] (ص مرکب )ماه روی . مه رخ . ماه رخ . مجازاً، زیبا. خوشگل . جمیل .
-
لاله رخسار
لغتنامه دهخدا
لاله رخسار. [ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) لاله رخ . دارای گونه و روئی چون لاله : می ستان از کف بتان چگل لاله رخسار و یاسمین غبغب .فرخی .جوابش داد سرو لاله رخسارکه دایم باد دولت بر جهاندار.نظامی .
-
ماه رخسار
لغتنامه دهخدا
ماه رخسار.[ رُ ] (ص مرکب ) ماهرخ . (ناظم الاطباء) : به مشکو در نبود آن ماه رخسارمع القصه به قصر آمد دگربار. نظامی .سرورفتاری صنوبرقامتی ماه رخساری ملایک منظری . سعدی .ماه رخساری معنبرزلف را ماند که اوسر برآرد هر شبی از جیب شمعی پیرهن . سلمان ساوجی .و...
-
مجروح رخسار
لغتنامه دهخدا
مجروح رخسار. [ م َ رُ ] (ص مرکب ) چهره خراشیده : خاقانی و درد نهان خون دل از دیده چکان و ز ناخن غم هر زمان مجروح رخسار آمده .خاقانی .
-
خوب رخسار
لغتنامه دهخدا
خوب رخسار. [ رُ ] (ص مرکب ) آنکه دارای روی زیبا باشد. خوش سیما. (ناظم الاطباء). خوب رخ : شکفته لاله ٔ نعمان بسان خوب رخساران .منوچهری .
-
پهن رخسار
دیکشنری فارسی به عربی
ممتلي
-
گُل رخسار
لهجه و گویش تهرانی
چهره زیبا