کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهگذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راهگذار
/rāhgozār/
معنی
= راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راهگذار
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص فا.) 1 - عابر. 2 - مسافر.
-
راهگذار
لغتنامه دهخدا
راهگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) راهگذر. رهگذر. || معبر و طریق و راه و گذرگاه . (ناظم الاطباء). شاهراه . (از آنندراج ). محل عبور : رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کردغم را مگر اندر دل او راهگذاری است . فرخی .ناچار از اینجا ببردت آنکه بیاورداین نی...
-
راهگذار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] rāhgozār = راهگذر
-
جستوجو در متن
-
رهسپار
واژگان مترادف و متضاد
راهگذار، رهسپر، رهگذر، سیاح، عازم، مسافر
-
مجتاز
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) گذرنده ، رهسپار، راهگذار، عابر.
-
راهگذاری
لغتنامه دهخدا
راهگذاری .[ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل راهگذار. رهگذری . || (ص نسبی ، اِ مرکب ) ابن سبیل . (ترجمان القرآن ).
-
راهگرای
لغتنامه دهخدا
راهگرای .[ گ ِ ] (نف مرکب ) راه گراینده . راهگذار. راهرو. (ارمغان آصفی ). راهسنج . (بهار عجم ). مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). که بسفر گراید. که بسفر گرایش داشته باشد.که به سیر و سیاحت بگراید. و رجوع به راهگرا شود.
-
ا
فرهنگ فارسی عمید
(میانوند) 'ā ۱. در میان برخی کلمات میآید و اسم، صفت، یا قید میسازد: کمابیش، تکاپو، رستاخیز، دوشادوش، لبالب.۲. در میان برخی کلمات میآید و بر معنی دلالت نمیکند: شماردن، راهگذار.۳. در آخر یا ماقبل آخر فعل مضارع میآید و معنای دعا دارد: بماناد، ب...
-
راهگذر
لغتنامه دهخدا
راهگذر. [ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) رهگذر. گذرنده از راه . عابر. که از راه بگذرد.که از راه عبور کند. عابر سبیل : چون باسترآباد رسید مردی را دید، راهگذاری گفت از کجا می آیی ؟(تاریخ طبرستان ). || مسافر. (ناظم الاطباء). || ابن سبیل . (یادداشت مؤلف ...
-
ابن سبیل
لغتنامه دهخدا
ابن سبیل . [ اِ ن ُ س َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) راه گذری . (مهذب الاسماء) (دهار). رهگذری . (خلاص نطنزی ). ابن السبیل . راهگذار. رهگذر. راه رو. مسافر : شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامدبمهمانسرای خلیل . سعدی .|| در اصطلاح فقهاء مسافری از وطن ْ دور که ...
-
رهگذری
لغتنامه دهخدا
رهگذری . [ رَ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) راه تنگ . || محل بهم رسیدن دو راه یا بیشتر. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) عابر. مارّ. رهگذر. راهگذار. مسافر. ماره . (یادداشت مؤلف ): نغل ؛ کنده بود که رهگذریان جهت چارپایان در کوه و دشت بکاوند تا شب آنجا آرام گیرند. ...
-
رایی
لغتنامه دهخدا
رایی . (ص نسبی ) منسوب به رای که پادشاه هندوان باشد. || (حامص ) از «رای » و پساوند مصدری «َی » که بیشتر با اسم یا صفت ترکیب شود، مانند خودرایی ، تیره رایی ، پاکیزه رایی . و رجوع به این ترکیب ها و نظایر آن در ذیل رای شود.- پاکیزه رایی ؛ حالت و صفت پا...
-
راهنشین
لغتنامه دهخدا
راهنشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) که در راه بنشیند. که بر سر راه بنشیند. || کنایه از گدا و مردم بی خانمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ). کنایه از گدا و بی خانمان که بر سر راه نشسته گدایی کند. (از برهان ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج )...
-
رهگذار
لغتنامه دهخدا
رهگذار. [ رَ گ ُ ] (اِ مرکب ) راه . (ناظم الاطباء). رهگذر. (فرهنگ فارسی معین ).- رهگذار دادن ؛ راه دادن . گذر کسی را به جایی قرار دادن : این عدوی عمر بود رهبر من سوی خرد دادرهگذار مرا. ناصرخسرو. || راه تنگ . (ناظم الاطباء). ممر. معبر. گذرگاه . رهگذر...