کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهب بزرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راهب صومعه
دیکشنری فارسی به عربی
راهب
-
راهب درویش و ساءل
دیکشنری فارسی به عربی
راهب
-
جستوجو در متن
-
رييس الدير
دیکشنری عربی به فارسی
راهب بزرگ , رءيس راهبان
-
abbots
دیکشنری انگلیسی به فارسی
abbots، راهب بزرگ، رئيس راهبان
-
abbot
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عبادت، راهب بزرگ، رئيس راهبان
-
ساباس
لغتنامه دهخدا
ساباس . (اِخ ) (سن ). کشیش و راهب بزرگ فلسطینی است که در 439 میلادی متولد شد و در 532 درگذشت .وی یکی از بنیادگذاران بزرگ کلیسا در فلسطین بود.
-
ژزف
لغتنامه دهخدا
ژزف . [ ژُ زِ ] (اِخ ) فرانسوا لوکلرک دوترامبلی ، مشهور به لوپر. نام راهب و سیاستمدار فرانسوی ملقب به امینانس گریز پسر بزرگ ژان دوترامبلی . مولد سال 1577 در پاریس و وفات بسال 1638 م .
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج َرْ رَ ] (اِ) خمچه و سبو. (برهان ) (ناظم الاطباء). سبو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف معروفی است از خزف . (از متن اللغة). ظرفی است از سفال که میان آن بزرگ است و دهن گشادی دارد. (از اقرب الموارد). ج ، جَرّ. جِرار. (منتهی الارب ) (از اقرب ال...
-
صافی
لغتنامه دهخدا
صافی . (ع ص ) نعت فاعلی از صفوه و صفا. نقیض کدر. روشن . شفاف . خالص . بی دُرد. بی غش . پاکیزه . ناب . مروق . بی آمیغ. زلال . خلاف دُردی : دل از عیب صافی ّ و صوفی بنام به درویشی اندر شده شادکام . فردوسی . رادمردان را هنگام عصیرشاید ار می نبود صافی و ن...
-
پیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ جوان] pir ۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت.〈 پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر.〈 پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]۱. آنکه خرابات را اداره کند؛ پیر میفروش.۲. ...
-
ترسا
لغتنامه دهخدا
ترسا. [ ت َ ] (نف / ص ، اِ) ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان ). ترسنده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || نصرانی . (برهان ) (دهار). عابد نصاری که بتازی راهب گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پهلوی ترساک . ل...
-
مغ
لغتنامه دهخدا
مغ. [ م ُ / م َ ] (ص ، اِ) گبر آتش پرست باشد از ملت ابراهیم . (لغت فرس چ اقبال ص 224). آتش پرست را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). آتش پرست و مغان جمع آن . (فرهنگ رشیدی ). طایفه ای از پارسیان را که پیرو زردشت اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مجوسی . (...
-
ارمانیوس
لغتنامه دهخدا
ارمانیوس . [ ] (اِخ ) رومانوس اول لکاپن امپراطور روم شرقی (919-944 م .). وی آغاز ترقی خود را مدیون لئون ششم بود. آنگاه که کنستانتن هفتم بسلطنت رسید (913م .)،وی امیرالبحر بزرگ بود. او دختر خود هِلِن را به امپراطور جوان تزویج کرد و خود بلقب سزار ملقب گ...
-
پرویز
لغتنامه دهخدا
پرویز. [ پ َرْ ] (اِخ ) لقب خسرو دوم بیست و سومین پادشاه ساسانی است . پرویز در اصل ابهرویز بمعنی پیروز و مظفر باشد. در ترجمه ٔ طبری بلعمی آمده است : «هرمز را پسری بود پرویز نام و او را ولیعهد کرده بود و ملک ازپس خویش بدو داده بود بهرام و آن سپاه که ب...
-
پرمنش
لغتنامه دهخدا
پرمنش . [ پ ُ م َ ن ِ ](ص مرکب ) مغرور. متکبر. خودپسند. سرکش : چونزدیک دارد مشو پرمنش وگر دور گردی مشو بدکنش . فردوسی .بگیتی ندارد کسی را به کس تو گوئی که نوشیروان است و بس ...شده ست از نوازش چنان پرمنش که هزمان ببوسد فلک دامنش . فردوسی .وگر هیچ پیرو...