کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رامک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رامک
/rāma(e)k/
معنی
۱. (طب قدیم) دارویی مرکب از زاج سیاه، مازو، پوست انار، و صمغ که در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار میرفته.
۲. [قدیمی] دارویی خوشبو، مانند مشک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رامک
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāmak) (رام +ک (تصغیر)) ، مصغر رام ، ← رام .
-
رامک
لغتنامه دهخدا
رامک . [ م َ ] (اِ) مرکبی است از زاج سیاه و مازوو پوست انار و صمغ و دوشاب انگوری که خوردن آن دفع اسهال کند. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: او را رام دارو و رام انگیز گویند یعنی دارویی که نشاط انگیزد... و پس از شرح ط...
-
رامک
لغتنامه دهخدا
رامک . [ م َ ] (اِخ ) جد ابوالقاسم عبداﷲبن موسی بن رامک نیشابوری . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
رامک
لغتنامه دهخدا
رامک . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر در صدوده هزارگزی جنوب باختری بمپور، کنار راه مالرو فنوج به رمشک . آب و هوای این ده کوهستانی گرمسیر مالاریایی و جمعیت آن 700 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود، و محصول عمده ٔ ...
-
رامک
لغتنامه دهخدا
رامک . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای است به 2500گزی رامسر. (یادداشت مؤلف ). نام قریه ای و در فرهنگ جغرافیایی ایران «رمک » ضبط شده است . رجوع به رمک شود.
-
رامک
لغتنامه دهخدا
رامک . [ م َ ] (ص مصغر) مصغر رام است که نقیض وحشی باشد. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
رامک
لغتنامه دهخدا
رامک . [ م ِ ] (ع اِ) چیزی است سیاه که ب-مش-ک آمیزند. (از متن اللغة) (منتهی الارب ). چیزی است سیاه که بمشک آمیزند و آن را مشک زمین گویند. (آنندراج ) (از منتخب اللغات ). غش مشک . (السامی فی الاسامی ). خیانت مشک . نوعی است از بوی خوش . ج ، روامک . (مهذ...
-
رامک
لغتنامه دهخدا
رامک . [ م ِ ] (ع ص ) اقامت کننده بجایی . (از متن اللغة) (منتهی الارب ). مردی که بیک جا مقیم باشد و از آن جدا نشود. (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (منتخب اللغات ). کسی که بواسطه ٔ مشقت و تعب در جایی اقامت کند. (ناظم الاطباء).
-
رامک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] rāma(e)k ۱. (طب قدیم) دارویی مرکب از زاج سیاه، مازو، پوست انار، و صمغ که در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار میرفته.۲. [قدیمی] دارویی خوشبو، مانند مشک.
-
جستوجو در متن
-
ramack
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رامک
-
رامکی
لغتنامه دهخدا
رامکی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به رامک جد ابوالقاسم عبداﷲبن موسی بن رامک نیشابوری رامکی .
-
غش مشک
لغتنامه دهخدا
غش مشک . [ غ َ م ُ ] (اِ مرکب ) گیاه رامک است که از طریق حیله بامشک مخلوط کنند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). گیاهی که در مشک آمیزند. غشامک . (از ناظم الاطباء).
-
رامکی
لغتنامه دهخدا
رامکی . [ م َ ] (اِخ ) ابوالقاسم عبداﷲبن موسی بن رامک نیشابوری رامکی ساکن بغداد، که از عبداﷲبن احمدبن حنبل و ابومسلم کجی و دیگران حدیث شنید و حاکم ابوعبداﷲ از او روایت دارد. او در سال 743 هَ . ق . در بغداد درگذشت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
طرور
لغتنامه دهخدا
طرور. [ طُ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ). || رُستن نبات . || دمیدن سبلت . (تاج المصادر بیهقی ). || تیز کردن سنان . (منتخب اللغات ) (اقرب الموارد). || (اِ) بُریدگی است در مقدم پیشانی دختر، مانند زیر تاج و گاهی از رامک (که بوی خوشی است ) سازند. (...