کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رامش کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رامش فروز
لغتنامه دهخدا
رامش فروز. [ م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) رامش افزوز. فروزنده ٔ رامش . بمجاز، شادی بخش . فرح انگیز. طرب انگیز. روحبخش . دلنواز. دل افزا. روح افزا : مگر کز یک آواز رامش فروزمرا زین شب محنت آری بروز.نظامی .
-
رامش فزای
لغتنامه دهخدا
رامش فزای . [ م ِ ف َ ] (نف مرکب ) رامش افزای . مخفف رامش فزاینده . افزاینده ٔ رامش . شادی افزای : دو منزل پدر بدش رامش فزای وراکرد بدرود و شد باز جای . اسدی .رجوع به رامش افزای و رامش افزا در همین لغت نامه شود.
-
جستوجو در متن
-
روانه کردن
لغتنامه دهخدا
روانه کردن . [ رَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )حرکت دادن . (ناظم الاطباء). فرستادن . گسیل کردن . ارسال کردن . به راه انداختن . راهی کردن . روان کردن . رجوع به روان و روان کردن و روانه شدن شود : وبفرمود تا... طعام ... بدو دادند و او را دل خوش روانه کر...
-
حبرة
لغتنامه دهخدا
حبرة. [ ح َ رَ ] (ع مص ) حَبْر. حَبَر. حبور. شاد کردن . و رجوع به حبر شود. || (اِ) زردی دندان . (معجم البلدان ). || نعمت . || سرود بهشت . || نغمه ٔ نیکو. || مبالغه در چیزی خوب . || شادی . نشاط. (منتهی الارب ). || (اِ مص ) رامش . (مهذب الاسماء). || فر...
-
ترازیدن
لغتنامه دهخدا
ترازیدن . [ ت َ دَ ](مص ) ساختن و آراستن . (آنندراج ). ساختن و زینت دادن و آرایش کردن . (ناظم الاطباء). نیکو کردن ، و طراز نیز گویند. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 148 ذیل تراز، فعل امر از ترازیدن ). چنانکه میدانیم در رسم الخط متأخرین به طاء مهمله می ن...
-
اظهار کردن
لغتنامه دهخدا
اظهار کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . (زمخشری ). پیدا کردن . نمودن . بازنمودن . هویدا ساختن . پدیدار کردن . پدید کردن . نشان دادن . ارائه دادن . برملا ساختن . علنی کردن . ظاهر کردن . فاش ساختن . افشا کردن . پرده برداشتن از. مکشوف کردن : ...
-
گسی کردن
لغتنامه دهخدا
گسی کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گسیل کردن . فرستادن و روانه کردن کسی بجایی : چون گسی کردمت به دستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .از آن دشت آواز دادش کسی که جاماسب را کرد خسرو گسی . دقیقی .بدو گفت پرموده را بی سپاه گسی کن بخوبی بدین بارگاه ...
-
ثمر
لغتنامه دهخدا
ثمر. [ ث َ م َ ](ع اِ) آنچه بحاصل آرد نبات و شجر از خوشه و میوه ومانند آن . بر. بار. میوه . فاکهة. حاصل : دانش ثمر درخت دین است برشو بدرخت مصطفائی . ناصرخسرو.بهر خدمت هر که بر بندد کمراز درخت معرفت یابد ثمر. عطار.از باغ نشاط تو بروید گل رامش وز شاخ م...
-
بسیجیدن
لغتنامه دهخدا
بسیجیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) بسیچیدن . پسیچیدن . کارها را آراسته و مهیاو آماده کردن . (برهان ). کارسازی کردن و استعداد نمودن . (برهان : بسیجد) (از ناظم الاطباء). ساختن کاری باشد. (لغت فرس اسدی ) (از آنندراج ). بسغدن . (صحاح الفرس ). تهیه و کارسازی کردن...
-
ورزش
لغتنامه دهخدا
ورزش . [ وَ زِ ] (اِمص ، اِ) ورزیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی . (فرهنگ فارسی معین ). || کسب . (منتهی الارب ). اکتساب . (یادداشت مؤلف ). به دست کردن . به دست آوردن . حاصل کر...
-
ترقین
لغتنامه دهخدا
ترقین . [ ت َ ] (ع مص ) خضاب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خضاب کردن ریش را به حنا یا زعفران . || نزدیک با هم کردن سطور را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترقیم . || رقم زدن و نوشتن . (از اقرب الموارد) (از ا...
-
رای آوردن
لغتنامه دهخدا
رای آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) راه و رسم کاری پیش گرفتن . روی بکاری آوردن . تصمیم به امری گرفتن . بر کاری خاستن و اراده کردن : یک امروز رای پلنگ آوریدز هر سو برانید و جنگ آورید. فردوسی .همی بی من آیین و رای آوریدجهان را به نو کدخدای آورید. فردوسی ....
-
باز جای شدن
لغتنامه دهخدا
باز جای شدن . [ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به جای نخست بازگشتن . بجایگاه خویش بازرفتن . بخانه ٔ خود مراجعت کردن . به مستقر خویش برگشتن : بمانم ترا بسته در چاه پای به اسب اندر آرم شوم باز جای . فردوسی .چو من بگذرم زین سپنجی سرای تو لشکر بیارای و شو باز جا...
-
بی مزه
لغتنامه دهخدا
بی مزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دارای طعم نامطبوع . بدطعم . بی طعم . ناگوارد. (ناظم الاطباء). نامطبوع . (یادداشت مؤلف ). کریه . ناخوش آیند. نفرت آور. بی طعم : ورا ازتن خویش باشد بزه بزه کی گزیند کسی بی مزه . فردوسی .عالم جسمی اگر ...
-
فروز
لغتنامه دهخدا
فروز. [ ف ُ ] (اِ) تابش و روشنی و فروغ آفتاب و غیره . (برهان ) : زمان خواست زو نامور هفت روزبرفت آنکه بودش ز دانش فروز. فردوسی .- پرفروز ؛ پرتابش . بسیار روشن : عالم از سر زنده گشت و پرفروزای عجب آنروز روز،امروز روز. مولوی . || (نف ) مخفف فروزنده . ت...