روانه کردن . [ رَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )حرکت دادن . (ناظم الاطباء). فرستادن . گسیل کردن . ارسال کردن . به راه انداختن . راهی کردن . روان کردن . رجوع به روان و روان کردن و روانه شدن شود : وبفرمود تا... طعام ... بدو دادند و او را دل خوش روانه کردند. (قصص الانبیاء). و پارسیان متواتر ملاطفه ها به خاقان روانه کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 79).
مرکب عدل تو چو بخرد شد
به هزیمت ستم روانه کند.
درنهروان به تیغ کند نهرها روان
گر جنگ را روانه سوی نهروان کند.
پس به خاقان روانه کرد برید
برخی از مهر وبرخی از تهدید.
چو کردی رامش جان را روانه
ز رامش جان فدا کردی زمانه .
ز هر سو کرد مرکب را روانه
نه دل دید و نه دلبر در میانه .
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیش کردم روانه .
- روانه ٔ راه کردن ؛ به سفر فرستادن . (ناظم الاطباء).
|| جاری کردن . جریان دادن . روان کردن :
آستین چو از چشم برگرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم .
و رجوع به روانه و روان کردن شود.