کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رامشدخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رامشدخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāmeš doxt) (رامش + دخت = دختر) ، دختر شاد و شادمان ؛ (به مجاز) دختری که موجب شادی و طرب و نصیب و بهره است .
-
واژههای مشابه
-
رامش
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāmeš) (در قدیم) شادی و طرب ؛ عیش و خوشی ؛ سرود ، نغمه ، امن ، آسودگی .
-
رامش
واژگان مترادف و متضاد
۱. خنیا، طرب، موسیقی، نوا ۲. آرامش، آسودگی، فراغت
-
رامش
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ په . ] 1 - (اِمص .) آرامش ، آسودگی . 2 - (اِ.) طرب ، شادی .
-
رامش
لغتنامه دهخدا
رامش . [ م ِ ] (اِخ ) قریه ای است از اعمال بخارا. (از معجم البلدان ج 4) : و در مقابله ٔ وی [ افراسیاب ] دیهی بنا کرد [ کیخسرو ] و آن دیه را رامش [ رامتین ] نام کرد و رامش برای خوشی او نام کردند و هنوز این دیه آبادان است و در دیه رامش آتشخانه نهاد و م...
-
رامش
لغتنامه دهخدا
رامش . [ م ِ ] (اِمص ،اِ) شادی و طرب . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا). عیش و طرب . (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (دهار) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 7) (فرهنگ سروری ). سرور. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). خوشی . (ناظم ال...
-
رامش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: rāmišn] ‹رامشت، رامشک› [قدیمی] rāmeš ۱. آرامش؛ آسودگی؛ فراغ و سکون.۲. (اسم) سرود و آواز؛ شادی و عیش و طرب: ◻︎ زمین بوسید شیرین کای خداوند / ز رامش سوی دانش کوش یک چند (نظامی۲: ۳۱۰).〈 رامش جان: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ...
-
دخت
واژگان مترادف و متضاد
بنت، دختر، صبیه ≠ ابن
-
دخت
فرهنگ فارسی معین
(دُ خْ) [ په . ] (اِ.) دختر.
-
دخت
لغتنامه دهخدا
دخت . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده . (یادداشت مؤلف ). بنت . سلیلة. (منتهی الارب ) : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد ز اوی گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم رو...
-
دخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: doxt] doxt = دختر
-
رامش بردن
لغتنامه دهخدا
رامش بردن . [ م ِ ب ُ دَ] (مص مرکب ) بهره بردن از شادی و عشرت و طرب . لذت بردن . شاد گشتن از طرب . مسرور و محظوظ گشتن از شادمانی و عشرت . بهره ور گردیدن از خوشی و طرب : ببالا و رخسار او بنگردهمی دل ز دیدنش رامش برد. فردوسی .بیاموختش رزم و بزم و خردهم...
-
رامش جان
لغتنامه دهخدا
رامش جان . [ م ِ ش ِ ] (اِمرکب ) نام نواییست از مصنفات باربد جهرمی شیرازی که سالار بار پرویز بود. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام نوایی است . (از برهان ) (منتخب اللغات ) (دهار) (شرفنامه ٔ منیری ). نام لحن هشتم از سی لحن باربد. (برهان ). نام نوایی است از ...
-
رامش شیرازی
لغتنامه دهخدا
رامش شیرازی . [ م ِ ش ِ ] (اِخ ) هدایت گوید: اسمش سیدرضا و اصلش از کازرون بوده است وسیدی کریم و بزرگوار و دارای طبعی بلند و شیوا و فضلی عظیم و والا بوده است . مرگ وی بسال 1250 هَ . ق . روی داده است . اشعار او را گرد آوردم و دیباچه ای بر آن نوشتم و از...