کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راضی کشمیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راضی کشمیری
لغتنامه دهخدا
راضی کشمیری . [ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) احسن اﷲخان ملقب به فصاحت خان و معروف به راضی کشمیری . ازطایفه ٔ قاضیخان کشمیری است . او شاگرد عبدالغنی قبول بوده و همینکه بدهلی آمده در خدمت محمدشاه کارش بالاگرفته و بنا بنوشته ٔ «روز روشن ص 233 و 234» در دهه ٔپنجم قر...
-
واژههای مشابه
-
راضي
دیکشنری عربی به فارسی
از خود راضي , عشرت طلب , تن اسا , خود خوشنود
-
نیم راضی
لغتنامه دهخدا
نیم راضی . (ص مرکب ) آنکه نیک راضی و خشنود نباشد. (ناظم الاطباء).
-
راضی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
راضی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از اصفهان بود علاوه بر شعر در هنر نقاشی نیز استادی چیره دست و نامی بشمار میرفت و به «زمانای نقاش » معروفیت داشت . او در سال 1112 هَ . ق . در قید حیات بود. مثنوی و دیوانی از وی باقی مانده و بیت زیر...
-
راضی باللّه
لغتنامه دهخدا
راضی باللّه . [ بِل ْ لاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن المقتدربن المعتضد، از خلفای عباسیان بود و با او در سال 322 هَ . ق . بیعت کردند. صاحب تجارب السلف گوید: وی شاعر و فصیح و ذکی و عاقل و متفردشد بچیزها که قبل از او هیچ خلیفه آن نداشت یکی آنکه اشعار او ...
-
راضی تبریزی
لغتنامه دهخدا
راضی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) محمدرضا تبریزی . از تبریزیان ساکن عباس آباد بود و زرگری می کرد. مدتی در هندبسر برد آنگاه به تبریز بازگشت و باز به هند رفت . نصرآبادی گوید: شعر نیکو میگفت . ابیات زیر از اوست :جان گر از سینه ٔ ما شاد برون می آیدکی خیال...
-
راضی داشتن
لغتنامه دهخدا
راضی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خشنودساختن . خرسند کردن . راضی ساختن : چه دارم تا ترا راضی توانم داشتن جانادر اینصورت اگر خوش میشوی آزردنم اولی .آزرد اکبرآبادی (از ارمغان آصفی ).
-
راضی ساختن
لغتنامه دهخدا
راضی ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) قانع کردن . وادار بقبول کردن . مجبور بپذیرش ساختن . جلب رضای کسی کردن : راضی بغم جداییم خواهی ساخت بیگانه بآشناییم خواهی ساخت . بهار آملی (از ارمغان آصفی ).- تقنیع ؛ راضی ساختن کسی را: قنعه تقنیعاً. (منتهی الارب ).
-
راضی شدن
لغتنامه دهخدا
راضی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خشنود وخرسند گشتن . (ناظم الاطباء). قانع شدن . خرسند گردیدن . خشنود گشتن : همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الا بزوال نعمت من . (گلستان ).راضی شدم به یک نظر اکنون چو وصل نیست آخر بدین محقرم ای دوست دست گ...
-
راضی قزوینی
لغتنامه دهخدا
راضی قزوینی . [ ی ِ ق َزْ ] (اِخ ) سید راضی قزوینی . فرزند سید صالح بن مهدی بن رضا حسینی قزوینی نجفی . که با پدرش ساکن بغداد بود و خود پیش از پدر پیرش بسال 1287 هَ . ق . در مسافرت تبریز در آن شهر درگذشت . او از شعرای مشهور عصر خود بود. برخی از اشعار ...
-
راضی کردن
لغتنامه دهخدا
راضی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرسند و شادمان کردن . (ناظم الاطباء). مسرور کردن . خشنود ساختن . || قانع کردن . وادار بقبول کردن . قبولانیدن : همگنان را راضی کردم مگر حسود را.(گلستان ).مرا ببند تو دوران چرخ راضی کردولی چه سود که سر رشته در رضای تو ...
-
راضی گردیدن
لغتنامه دهخدا
راضی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خشنود شدن . خرسند گردیدن . قانع شدن . تن در دادن . رجوع به راضی گشتن و راضی شدن شود.
-
راضی گشتن
لغتنامه دهخدا
راضی گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خشنود گردیدن . خرسند شدن . || قانع شدن : ما به دشنام از تو راضی گشته ایم و ز دعای ما بسودا میروی . سعدی . #سنگ بالین خود از سنگ قناعت کردم راضی از داده ٔ حق گشتم و راحت کردم . تاثیر اصفهانی (از ارمغان آصفی ).آنکه بخ...
-
راضی نامه
لغتنامه دهخدا
راضی نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوشته ٔ رضائیت که شخص مدیون (کذا) و یا مظلوم میدهد و در آن ابرای ذمه ٔ خود را از دین و یا از ظلمی که درباره ٔ وی شده است میرساند. (ناظم الاطباء). ظاهراً ناظم الاطباء در تداول عام برخی از نواحی چنین ترکیبی را شنیده...