کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راز و حکمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نگشادن
لغتنامه دهخدا
نگشادن . [ ن َ گ ُ دَ / ن َ دَ ] (مص منفی ) مقابل گشادن : سخن از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جوکه کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.حافظ.
-
حکیمی
لغتنامه دهخدا
حکیمی . [ ح َ ](حامص ) حالت و چگونگی حکیم بودن . حکمت : گر فلاطون بحکیمی سخن عشق بپوشدعاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش . سعدی .|| (ص نسبی ) منسوب به حکیم .
-
تحفظ
لغتنامه دهخدا
تحفظ. [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پرهیز کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احتراز. (اقرب الموارد). احتراز و تصون . (قطر المحیط): علیک بالتحفظ من الناس ؛ ای بالتوقی . (اقرب الموارد). خود را نگه داشتن . (فرهنگ نظام ) : و بدین تحفظ و تیقظ، ...
-
سردارو
لغتنامه دهخدا
سردارو. [ س َ ] (اِ مرکب ) دارویی که آن را با ریگ سوده بر آب صافی که از جوشانده گرفته باشند برافشانند و بنوشند. سرداروج معرب آن است . (آنندراج ). دواهای خشک سوده که بر سر دواهای پخته ٔ پالوده ٔ روان ریزند. (یادداشت مؤلف ). داروهای کوفته ٔ خشک که بر ...
-
نور
لغتنامه دهخدا
نور. (ع اِ) روشنائی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). روشنی هرچه باشد، یا شعاع روشنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضیاء. سنا. ضوء. شید. فروغ . (یادداشت مؤلف ). کیفیتی که بوسیله ٔ حس بینائی درک میشود و به وساطت آن اشیا ...
-
مظفرخان
لغتنامه دهخدا
مظفرخان . [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ظاهراً از شعرای معاصر مؤلف مرآةالخیال است . از اوست :چنین که ناله در آغوش کرده ای ما راکدام زمزمه در گوش کرده ای ما راز یاد خاطرت ایزد کند فراموشش به یاد آنکه فراموش کرده ای ما راسخنوران همه گویای حسن و عشق تواندچه...
-
عبدالرزاق
لغتنامه دهخدا
عبدالرزاق . [ ع َ دُرْ رَزْ زا ] (اِخ ) ابن علی بن الحسین اللاهیجی الجیلانی ثم القمی معروف به ملاعبدالرزاق . از فضلاء و متکلمان و حکماء متشرع و از محققان و عالم به علم منطق و کلام بود و شعر میسرود. وی از شاگردان مبرز صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) و داماد...
-
بابر
لغتنامه دهخدا
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن محمدقاسم میرزا که یکی از دختران سلطان حسین بایقرا را بزنی داشت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 320). مؤلف مجالس النفائس آرد: درویش وش وفائی صفت و کریم الطبع پادشاهی بود و بهمت او پادشاه در این قرنها نبوده گویند پیش او ...
-
شبستری
لغتنامه دهخدا
شبستری . [ ش َ ب ِ ت َ ] (اِخ ) شیخ محمودبن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبه ٔ شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت . از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست وظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانه ٔ آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثه ٔ ...
-
مگر
لغتنامه دهخدا
مگر. [ م َ گ َ ] (حرف اضافه ، ق ) ترجمه ٔ الا و از برای استثنا آید. (برهان ). کلمه ٔ استثناست به معنی الا و لیکن و بغیر و جز و سوا. (ناظم الاطباء). حرف استثناست و آن از مستثنی منه و مستثنی و امری که مشترک باشد بینهما و بالسلب والایجاب ناگزیر، چه مقرر...
-
دهاقین
لغتنامه دهخدا
دهاقین . [ دَ ] (معرب ، اِ) ج ِ دهقان . (منتهی الارب ). ج ِ دهقان که معرب دهگان است . (از آنندراج ) (از غیاث ).دهاقنه . ج ِ دهقان که به معنی ساکن ده و صاحب ده باشد و اعراب آن را بر ایرانیان اطلاق می کردند اعم از شهری ، روستا، زارع و مالک : رستم بن مه...
-
خراب کردن
لغتنامه دهخدا
خراب کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویران کردن . منهدم کردن . از بین بردن : هرگز کسی که خانه ٔ مردم خراب کردآباد بعد از آن نبود خانمان او. سعدی (صاحبیه ).عشقت بنای صبر بکلی خراب کردجورت در امید بیکبار درگرفت . سعدی (بدایع).خرابت کند شاهد خانه کن بر...
-
حکیم
لغتنامه دهخدا
حکیم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ)دانا. (غیاث ). فرزانه . (مفاتیح العلوم ) (فرهنگ اسدی ). فرزان . خردپژوه . داننده . خردمند. دانشمند. || درست کار. (مهذب الاسماء) (السامی ) (زوزنی ). کننده ٔ کارهای سزاوار. || درست گفتار. (دهار)(السامی ) (مهذب الاسماء). || راست...
-
الفت
لغتنامه دهخدا
الفت . [ اُ ف َ ] (ع اِمص ) خو کردن و دوستی ، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی . (از اقرب الموارد). خوگرفتگی . (صراح ). خو گرفتن به کسی . خوگرشدن . خو...
-
کشف
لغتنامه دهخدا
کشف . [ ک َ ] (ع مص ) آشکارا کردن و ظاهر کردن و برداشتن پوشش از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (از لسان العرب ). گشاده و برهنه نمودن . (منتهی الارب ). برداشتن پوشش از چیزی . وابردن پرده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : در بسط سخن و کش...