کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذُقْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زِق
لهجه و گویش بختیاری
zeq کم بسیار کم zeqi ow xord>:کمى آبخورد> .
-
زُق
لهجه و گویش بختیاری
zoq 1. ذوق، خوشحالى؛ 2. حالت خارش درزخم رو به بهبود.
-
ذق
واژهنامه آزاد
ذِقْ:(zegh) در گویش گنابادی یعنی سوزش ، خارش ، سرما
-
جستوجو در متن
-
ذقواء
لغتنامه دهخدا
ذقواء. [ ذَق ْ ] (ع ص ) تأنیث اَذقی .
-
ذقاحة
لغتنامه دهخدا
ذقاحة. [ ذُق ْ قا ح َ ] (ع ص ) متهم کننده کسی را بگناهی که نکرده است .
-
ذقاق
لغتنامه دهخدا
ذقاق . [ ذُق ْ قا ] (ع اِ) کویچه . کوچه . ج ، اَذِقَّة.
-
تذقح
لغتنامه دهخدا
تذقح . [ ت َ ذَق ْ ق ُ ] (ع مص )متهم کردن کسی را بگناهی که او مرتکب آن نشده است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
تذقط
لغتنامه دهخدا
تذقط. [ ت َ ذَق ْ ق ُ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را اندک اندک . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
متذقط
لغتنامه دهخدا
متذقط. [ م ُ ت َ ذَق ْ ق ِ ] (ع ص ) اندک اندک گیرنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تذقط شود.
-
متذقح
لغتنامه دهخدا
متذقح .[ م ُ ت َ ذَق ْ ق ِ ] (ع ص ) هو متذقح للشر؛ یعنی او به تکلف خود را شریرنماینده است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذقح شود.
-
عقق
لغتنامه دهخدا
عقق . [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) برق که میان ابر درخشد. (منتهی الارب ). آنچه از شعاع برق در ابر بماند. (از اقرب الموارد). || آزاردهنده پدر و مادر را و نافرمان . (منتهی الارب ): ولد عقق ؛ به معنی عاق است یعنی فرزندی که نافرمانی پدر خود کند و شفقت و احسان را ب...
-
امر
لغتنامه دهخدا
امر. [ اَ ] (ع اِ) فرمان . (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). حکم . (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ). فرمایش . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، اوامر. (ناظم الاطباء) (...