کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوالجناح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذوالجناح
/zoljanāh/
معنی
۱. اسبی که حضرت امام حسین در کربلا بر آن سوار میشد.
۲. (صفت) [قدیمی] صاحب بال؛ بالدار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذوالجناح
لغتنامه دهخدا
ذوالجناح . [ ذُل ْ ج َ ] (اِخ ) شمربن حسان . (مجمل التواریخ و القصص ). و طبری او را سمربن تبعبن تبان برادر حسان گفته است . تبعبن تبان .... وجه ابنه حسّان الی السند و سمراً ذوالجناح الی خراسان . رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 15 و فارسنامه ٔ ابن البلخ...
-
ذوالجناح
لغتنامه دهخدا
ذوالجناح . [ ذُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام اسپ حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام . و به یوم الطف حضرت او علیه السلام بر این اسپ برنشسته بود.
-
ذوالجناح
لغتنامه دهخدا
ذوالجناح . [ ذُل ْ ج َ / ج ُ ] (اِخ ) لقب شمربن لهیعة حمیری است . و صاحب مجمل التواریخ در باب خامس از (ابواب تواریخ و اختلاف که اندر آن رود) نسب او را ذوالجناح شمربن حسّان آورده است و گوید از گاه ذوالجناح شمربن حسّان هزار و دویست و شصت و چهار سال است...
-
ذوالجناح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zoljanāh ۱. اسبی که حضرت امام حسین در کربلا بر آن سوار میشد.۲. (صفت) [قدیمی] صاحب بال؛ بالدار.
-
جستوجو در متن
-
شمر
لغتنامه دهخدا
شمر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن لهیعه ٔ حمیری . ملقب به ذوالجناح . (یادداشت مؤلف ): یکی از ملوک یمن که او را شمر ذوالجناح گفتند خروج کرده بود تا ماوراءالنهر گرفته و غارتها کرده و از آنجا به صین رفته و قصه ٔ آن دراز است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 85).
-
الظلیمة
لغتنامه دهخدا
الظلیمة. [ اَظْ ظَ م َ ] (ع صوت ) در مقام دادخواهی گویند. ای داد. فغان . فریاد از. داد از: الظلیمة الظلیمة! من امةقتلت ابن بنت نبیها، زبان حال ذوالجناح (اسب امام حسین ع ) پس از شهادت آن امام ، یعنی فغان از گروهی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند. رجوع ...
-
یزید
لغتنامه دهخدا
یزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن منصوربن عبداﷲ، مکنی به ابوخالد، از اولاد ذوالجناح حمیری از امرای عباسیان و دایی مهدی عباسی بود. در عهد منصور عباسی نخست والی بصره (سال 152 هَ . ق .)و بعد والی یمن شد (154). و در سال 159 معزول گردید. در سال 161 مهدی او را والی...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابوکرب بن کلی کرب . یکی از تبابعه ٔ یمن . در حق ّ وی روایات مبالغه آمیز و غیرقابل تصدیق موجود است ، گویند او بکمک پسران خویش حسان و یعفر و برادرزاده ٔ خود، شمر ذوالجناح بعراق ، ایران ، خراسان ، چین ، قسطنطنیه و روم لشکرکشی کرد...
-
جناح
لغتنامه دهخدا
جناح . [ ج َ ] (ع اِ) بال . || دست . ج ،اَجْنِحة، اَجْنُح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- خفض جناح ؛ فروتنی . || بازو. || بغل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جانب . (منتهی الارب ). کرانه . || ناحیه . (اقرب الموارد). || ذات چیزی . (منتهی الارب ...
-
ماوراءالنهر
لغتنامه دهخدا
ماوراءالنهر.[ وَ ئَن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیتی است که حدود مشرق وی حدود تبت است و جنوب وی خراسان و حدود خراسان و مغرب وی غور است و حدود خلخ و شمالش هم حدود خلخ است . و این ناحیتی است عظیم و آبادان و بسیار نعمت و در ترکستان و جای بازرگانان و مردمانی اند ج...