کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذرور
/zarur/
معنی
داروی خشک و سوده که در چشم یا بر روی جراحت بریزند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذرور
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - داروی خشک ، سوده یا کوفته شده ، پراکندنی یا پاشیدنی در زخم و جراحات . ج . ذرورات . 2 - نوعی بوی خوش ، عطر. ج . اذره .
-
ذرور
لغتنامه دهخدا
ذرور. [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرّب از داروی فارسی . دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات . سوده های خشک ادویه که برای قطع رطوبات بر ریش و خستگی پراکنند یا در چشم کنند. ذریرة. ج ، ذرورات . || نوعی بوی خوش یعنی عطر. ذریرة. ج ، ا...
-
ذرور
لغتنامه دهخدا
ذرور. [ ذُ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . دمیدن خورشید. دمیدن صبح . طالع شدن روز. طلوع . برآمدن آفتاب وماه و ستاره . (زوزنی ). || ذرور لحم ؛ نزاری و لاغری گوشت . (از اقرب الموارد). || لرزانی گوشت از لاغری . تشنّج لحم . تَخدَّدُ لحم . (از اقرب الموارد). || ...
-
ذرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (طب قدیم) zarur داروی خشک و سوده که در چشم یا بر روی جراحت بریزند.
-
واژههای همآوا
-
ضرور
واژگان مترادف و متضاد
بایسته، دربایست، لازم، واجب ≠ غیرضرور، غیرواجب
-
ضرور
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (ص .) واجب ، لازم .
-
زرور
لغتنامه دهخدا
زرور. [ زُ ] (اِ) داروئی است که روشنائی چشم بیفزاید و این تسامع است از خدمت امیرشهاب الدین کرمانی . (شرفنامه ٔ منیری ). داروی چشم . (حاشیه ٔ دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 97) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند.خ...
-
زرور
لغتنامه دهخدا
زرور. [ زُ ] (ع اِ) ج ِ زر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ زِرّ،گویک گریبان و جز آن . (آنندراج ). رجوع به زر شود.
-
ضرور
لغتنامه دهخدا
ضرور. [ ض َ ] (ع ص ) بایسته . واجب . لازم .- ضرور بودن ؛ بایستن . دربایستن . صاحب آنندراج گوید: مخفف ضرورة و بعضی مخفف ضروری گمان برده اند بمعنی ناگزیر، و با لفظ آمدن و بودن مستعمل :گاهی به درد دشمن و گاهی به داغ دوست عمری چنین به حکم ضرور تو سوختم ...
-
ضرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی، مخففِ ضرورت و ضروری] zarur لازم؛ واجب؛ نیاز؛ حاجت.
-
جستوجو در متن
-
ملکایا
لغتنامه دهخدا
ملکایا.[ ] (اِ) به سریانی به معنی کحل فرشتگان است ... جالینوس گوید: از این روی چنین نامیده شده که چشم را اصلاح کند و آن را نورانی و شفاف و قوی الادراک سازد. و از آن به ذرور سفید تعبیر کنند و وردینج را نیز سود دارد. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 332). ذرور س...
-
اذرة
لغتنامه دهخدا
اذرة. [ اَ ذِرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ ذَرور.
-
ذرورات
لغتنامه دهخدا
ذرورات . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذَرور. داروهای خشک سوده ٔ پراکندنی بر قروح و جراحات و چشم .