کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذرء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زَرْعٍ
فرهنگ واژگان قرآن
کشت - زراعت - روييدني غير از درخت
-
ذَرَأَ
فرهنگ واژگان قرآن
خلق کرد(ازکلمه ذرء به معناي ايجاد به شيوه اختراع است ، و گويا معناي اصليش ظهور بوده )
-
زِرا
لهجه و گویش بختیاری
zerâ کف روى دوغ همراه با ذرات کره.
-
ذرع
لهجه و گویش تهرانی
واحد طول104سانتی متر،گَز
-
جستوجو در متن
-
ذرءة
لغتنامه دهخدا
ذرءة. [ ذِ ءَ ] (ع اِ) کلمه ای است که عرب بدان میش را برای دوشیدن خواند، و گویند: ذِرءَ ذِرءَ، مبنیا علی الفتح .
-
ذاری
لغتنامه دهخدا
ذاری ٔ. [ رِءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذرء. آفریننده . (مهذب الاسماء). خالق . نامی از نامهای خدای تعالی .
-
ذَرَأَ
فرهنگ واژگان قرآن
خلق کرد(ازکلمه ذرء به معناي ايجاد به شيوه اختراع است ، و گويا معناي اصليش ظهور بوده )
-
ذَرَأَکُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
شما را خلق کرد(ازکلمه ذرء به معناي ايجاد به شيوه اختراع است ، و گويا معناي اصليش ظهور بوده )
-
ذَرَأْنَا
فرهنگ واژگان قرآن
آفريديم (ازکلمه ذرء به معناي ايجاد به شيوه اختراع است ، و گويا معناي اصليش ظهور بوده )
-
يَذْرَؤُکُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
شما را مي آفريند (ازکلمه ذرء به معناي ايجاد به شيوه اختراع است ، و گويا معناي اصليش ظهور بوده . منظور از عبارت "يذرؤکم فيه" يعني با قرار دادن همسران و جفتها براي شما و چهارپايان ، نسلتان را زياد ميکند)
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری ٔ. [ ذَ ] (ع اِ) ستر. پرده . حجاب . || گرداگرد سرای . (مهذب الاسماء). || پیشگاه . آستان در و نواحی آن . || آنچه بر باد داده شود. || بذر.تخم . || بالای هر چیز. || زرع ذری ٔ؛ کشت تخم انداخته . زمین بذرافشانده . || سرشک ریخته از چشم . ج ، اذراء. و ر...
-
آفریدن
لغتنامه دهخدا
آفریدن . [ ف َ دَ ] (مص ) (از پهلوی ِ آفریتن ، خلق کردن . بار آوردن ) نیستی را هست کردن . خلق . ابداء. بدء. فطر. ذرء. ابداع . ایجاد. تکوین . خِلقت . برء. بُروء. انشاء. تنشئه . جَبْل .(دهار). احداث . ابتداء. ابتداع . صَوْغ : یارب بیافریدی روئی بدین مث...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیران : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو [ او ] مرا بکرد جوان . رودکی .شدم پیر بدینسان و تو هم...