کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذبذبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذبذبه
معنی
( ~.) [ ع . ذبذبة ] 1 - (مص ل .) جنبیدن چیزی که در هوا آویخته باشد. 2 - (مص م .) جنبانیدن ، حرکت دادن . 3 - (اِمص .) جنبش .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذبذبه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ذبذبة ] 1 - (مص ل .) جنبیدن چیزی که در هوا آویخته باشد. 2 - (مص م .) جنبانیدن ، حرکت دادن . 3 - (اِمص .) جنبش .
-
ذبذبه
فرهنگ فارسی معین
(ذَ ذَ بَ یا بِ) [ ع . ذبذبة ] 1 - (مص ل .) دو دلی کردن ، تردد داشتن . 2 - (مص م .) دو دل کردن کسی را در کاری . 3 - (اِمص .) دودلی ، تردد.
-
واژههای مشابه
-
ذبذبة
لغتنامه دهخدا
ذبذبة. [ ذَ ذَ ب َ] (ع مص ) تَرَدّد. دودلی . دودلی کردن . تذَبذُب . || دودل کردن کسی را در کاری . || جنبیدن چیزی که آویخته باشد در هوا. ناویدن چیزی درواو آونگان یعنی جنبیدن آن . || جنبش . تحرک . || حمایت همسایه و اهل . || رنجانیدن کسان را. || جنبانید...
-
ذبذبة
لغتنامه دهخدا
ذبذبة. [ذَ ذَ ب َ ] (ع اِ) نرّه . شرم مرد. ذبذَب . || زبان . || خانه . || چیزی که به هودج آویزند زینت را. منگوله ٔ هودج . ج ، ذباذِب .
-
جستوجو در متن
-
ذبذب
لغتنامه دهخدا
ذبذب . [ ذَ ذَ ] (ع اِ) شرم مرد. ذبذبة. نره . عورت مرد. فرج و ذکر. (دهار). || دفع. نگاهداشت .
-
ذباذب
لغتنامه دهخدا
ذباذب . [ ذَ ذِ ] (ع اِ) نره . شرم مرد. و آن مفردی است بصورت جمع. || ج ِ ذَبذَبة. || ذباذِب ُ الذّنب ، شراشر ذنب ؛ یعنی اطراف دنب .
-
دودلی
لغتنامه دهخدا
دودلی . [ دُ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دودل . ارتیاب . شک ورزیدن . دودل بودن . دودله بودن . تردید. تردد. تعلل . شک . ذبذبة. تذبذب . شک و تردید. مردد بودن . (یادداشت مؤلف ) : ادبم مکن که خردم خللم مبین که خاکم ببر از نهاد و طبعم دودلی و ده زبان...
-
منگوله
لغتنامه دهخدا
منگوله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ) گل گونه ای که از کرک ابریشم و بیشتر گرد سازند و برسر ریشه های جامه دان و جز آن آویزند زینت را. منگله .چون کاکلی از ابریشم و جز آن که بر کلاه یا پایین جامه و اطراف پرده دوزند. ذؤابة. کلاله . ذبذبة. عثکولة. شرابه . جزجی...
-
ذکر
لغتنامه دهخدا
ذکر. [ ذَ ک َ ] (ع اِ) عوف . شرم مرد. عورت مرد. ایر. نره . حمدان . آلت . آلت مردی . آلت رجولیت . آلت تناسل . شرم اندام مرد. خرزه . نیمور. چک . چوک . چل . چُر. قضیب . الف کوفی . الف کوفیان . لند. مالکانه . نکانه . سختو. شنگه . وشنگه . گردکان . شنگ . ا...
-
ناویدن
لغتنامه دهخدا
ناویدن . [ دَ ] (مص ) (از: ناو + یدن ، پسوند مصدری ) لغةً: مانند «ناو» به چپ و راست متمایل شدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تلوتلو خوردن چون شاخ درخت از نسیم . (فرهنگ خطی ). مید. مور. تمور. (از منتهی الارب ). ایستاده در یکجا به راست و چپ جنبیدن وح...
-
زبان
لغتنامه دهخدا
زبان . [ زَ / زُ ] (اِ) معروف است و به عربی لسان گویند و بضم اول هم درست است . (برهان قاطع). جزوی گوشتین واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که تواند حرکت کند و در فرو بردن غذا و چشیدن و تکلم بکار میرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آلت گوشتی که درده...