کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیوانه
/divāne/
معنی
۱. کسی که عقلش زایل شده باشد؛ بیعقل؛ مجنون.
۲. [مجاز] بیخِرد.
۳. هار: سگ دیوانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مجنون
۲. شیدا، شیفته، واله
۳. خل، کمعقل، مخبط
۴. مصروع، هار ≠ عاقل
دیکشنری
berserk, crazy, certifiable, crackbrained, daft, demented, deranged, distraught, lunatic, maniac, queer, insane, mad, wild, possessed, raving
-
جستوجوی دقیق
-
دیوانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. مجنون ۲. شیدا، شیفته، واله ۳. خل، کمعقل، مخبط ۴. مصروع، هار ≠ عاقل
-
دیوانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) همچون دیو، مانند دیوان . 2 - بی عقل ، بی خرد، مجنون . ؛~ء کسی بودن کنایه از: عاشق و بی قرار بودن کسی .
-
دیوانه
لغتنامه دهخدا
دیوانه . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از: دیو + انه ، ادات نسبت . (یادداشت مؤلف ). مانند دیو. همچون دیو. در اصل بیای مجهول بوده بمعنی کسی که منسوب و مشابه دیوان باشد در صدور حرکات ناملائم و در آخر این لفظ که «هاء» مختفی است برای نسبت و مشابهت باشد. (غ...
-
دیوانه
لغتنامه دهخدا
دیوانه . [ دی ن ِ ] (اِ) نام نقدینه ای مسین متداول در عهد عثمانی معادل پنج پاره برابر نیم قروش که در فلسطین و اردن در قدیم رایج بوده است . (النقودالعربیة ص 98 و 173).
-
دیوانه
لغتنامه دهخدا
دیوانه . [ دی ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش شیب آب شهرستان زابل با 120 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) divāne ۱. کسی که عقلش زایل شده باشد؛ بیعقل؛ مجنون.۲. [مجاز] بیخِرد.۳. هار: سگ دیوانه.
-
دیوانه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: divuna طاری: divuna طامه ای: divuna طرقی: divâna کشه ای: divâna نطنزی: divuna
-
دیوانه
دیکشنری فارسی به عربی
طبيعي , فوضي , متعصب , مجنون , هائج , هوسي , وقواق
-
واژههای مشابه
-
صدر دیوانه
لغتنامه دهخدا
صدر دیوانه . [ ص َ رِ ن َ ] (اِخ ) (مولانا...) میر علیشیر نوائی در مجالس النفائس نویسد: وی کاتبی خوب بود و شعر و معما زیبا میگفت معمیات به اسم نود و نه نام حضرت حق سبحانه و تعالی گفته است و از جمله این معما به اسم العلیم است :سر بپای او فدا ناکرده تو...
-
گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gandomdivāne = شیلم
-
تب دیوانه
لغتنامه دهخدا
تب دیوانه . [ ت َ ب ِ دی ن َ / ن ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب نامنظم . تب بی دور. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن و مخصوصاً تب مالت شود.
-
دیوانه در
لغتنامه دهخدا
دیوانه در. [ دی ن ِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار با 581 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
دیوانه سگ
لغتنامه دهخدا
دیوانه سگ . [ دی ن َ / ن ِ س َ ] (اِ مرکب ) سگ دیوانه ٔ مبتلا به داءالکلب . (ناظم الاطباء). سگ هار. و رجوع به ترکیبات دیوانه شود.
-
دیوانه شدن
لغتنامه دهخدا
دیوانه شدن . [دی ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جنة. جنون . مس . از خرد دور گشتن . عقل از کف دادن . مجنون شدن : دیوانه شده ست مردم اندر دین آن زین سو باز و این از آن سو زن . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 377).دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق ....